یه هفته می خوام استراحت بدم به ذهن مرخصم! می خوام برم خونه تکونی دل، واسه ماه رمضان می خوام آماده شم، می دونم می دونم اونقدر این خونه بهم ریخته و کثیف هست که بیشتر از اینا وقت می خواد واسه پاک شدن، اما بالاخره کاچی به از هیچیه!
می رم شاید بتونم مرغ دل رو از اسارت نجات بدم و آزادش کنم از شر بندهای منیت و ناپاکی هاش، بلکه بشه پر کشیدنش تو هفت نه که هفتاد آسمون مهر اله رو ببینم. که اگه ماه رمضان بیاد و این من همون منی باشه که هست، که بود، واااااااای باران، وای من...
می رم شاید بتونم مرغ دل رو از اسارت نجات بدم و آزادش کنم از شر بندهای منیت و ناپاکی هاش، بلکه بشه پر کشیدنش تو هفت نه که هفتاد آسمون مهر اله رو ببینم. که اگه ماه رمضان بیاد و این من همون منی باشه که هست، که بود، واااااااای باران، وای من...
بعدشم، هر کی می گه اراده آدم نمی تونه وقتی پروردگارش بخواد و کمکش کنه، یه شبه ره ده ساله (باز ده سال معقول تره واسه من تا صد سال، خودم نیستم خدام که هست!) رو بره، واسه خودش گفته، من که رفتم. حلالم کنید.