شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸

هیهات از این خیال محالت که در سرست

از هر چه می​رود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده​ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می​روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده​ام هنوز که نزلی محقرست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می​زنم ز غمت دود مجمرست

شب​های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

عمر برفی

به همین زودی یک سال دیگه هم گذشت. خیلی زود شروع کردم؟ آخه بوی عید همه شهر رو گرفته، بوی تغییر، عطر شکوفه ها، امید، ظهور... یک سال دیگه به آخر نزدیکتر شدم، یک سال دیگه گذشت و من، کاش من، کاش...کاش به اندازه این همه ثانیه و فرصت ارزشمندی که مثل باد گذشت، کوله بارم رو بسته بودم، کاش...کاش قدر این همه فرصت رو می دونستم. یک سال دیگه داره تموم میشه و من تنها شرمنده ام. شرمنده از تو، در برابر این همه محبت، هیچ نکردم. پاسخ این همه عشق ورزی و مهر بی دریغ تو، ناشکری و گناه های من بود. یک سال گذشت اما، دریغ...انگار کوچکتر که بودم زودتر و بهتر بزرگ می شدم! هم بار گناهانم کمتر بود و هم کمتر غرق دنیام بودم. بچه تر که بودم عشق رو بهتر می شناختم و زودتر و بهتر بزرگ می شدم! کاش به اندازه تمام ثانیه های گذشته و در حال گذار، فاصله منو و تو کمتر می شد و درک و عشق من به تو بیشتر. کاش به اندازه همه وسعت زمان محدود من در برابر پاداش بی نهایت ابدی تو، گناهانم ریخته می شد و جاش رو خوبی ها و پاکی ها پر می کرد، کاش...فرصت کوتاهه و ارزش ثانیه ها بی نهایت، درست مثل بارش برف! هیچ به بارش برف دقت کردی؟ اگه به آسمون نگاه کنی دونه ها با سرعت می بارن و خیلی زود زمین رو سفید می کنن یا به همون سرعت گرمای زمین آبشون می کنه اما اگه نگاهت تو آسمون از اول فقط به یه دونه برف باشه، اونوقت منظور منو درک می کنی. دونه برف آروم آروم مسیر خودشو طی می کنه و تا برسه به زمین هزار تا چرخ می خوره و کلی طول می کشه تا کوچکی تاچیز یه دونه برف تو انبوه با عظمت برفهای در حال بارش برسه به انتها، به زمین، به خاک...

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸

مست

این روزا کمتر وقت خودم رو دارم، نه، راستش می خوام کمتر به خودم توجه کنم. پر مشغله نیستم اما وقت ندارم! مستِ مست، مست می کنم تا فراموش کنم. زمان از دستم می ره، خودمو رها کردم تو دست تقدیر. تقدیر...شایدم بخوام اینطوری باشه. می خوام بی خیال شم، فراموش کنم، مست باشم. به قول اون غریبه آشنا که خوب آدما رو شناخته بود
«می نوشم برای فراموش کردن شرمندگی از میخوارگی!»
گاهی هم مثه اون مالک ستاره ها سرم رو گرم می کنم به شمردن ستاره ها تا بگم خیلی جدی هستم و کلی هم کار دارم! اما...فقط بچه ها می دونن واقعا دنبال چی می گردن
شایدم همه اینا واسه این باشه که می خوام اهلی کردن رو فراموش کنم
انگار واقعا اهلی کردن چیز فراموش شده ایه و منم باید به همه قوانین آدم بزرگا تن بدم. آخه منم دیگه بزرگ شدم و
«به راستی که این آدم بزرگها خیلی خیلی عجیبند!»

نقل قولها از شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

پناهم

 
چشمه‌هاي خروشان تو را مي‌شناسند
موج‌هاي پريشان تو را مي‌شناسند

پرسش تشنگي را تو آبي، جوابي
ريگ‌هاي بيابان تو را مي‌شناسند

نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران تو را مي‌شناسند

از نشابور بر موجي از «لا» گذشتي
اي كه امواج طوفان تو را مي‌شناسند

اينك اي خوب، فصل غريبي سر آمد
چون تمام غريبان تو را مي‌شناسند

كاش من هم عبور تو را ديده بودم
كوچه‌هاي خراسان، تو را مي‌شناسند

«قیصر امین پور»

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

!یابنده

همه چیز را تا نجویی نیابی، جز این دوست را، تا نیابی نجویی
،ای آدمی، چندان که تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمی است
از مقصود دوری
چون طلب تو در طلب حق فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد
.تو آنگه طالب شوی به طلب حق

«فیه ما فیه»

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۸

...آب

ما همچون کاسه ایم بر سر آب
رفتن کاسه بر سر آب به حکم کاسه نیست، به حکم آب است
...گفت این عام است الا بعضی می دانند که بر سر آبند و بعضی نمی دانند 

«فیه ما فیه»

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

...آرزو و دیگر هیچ

کاش می شد...آه اما

چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

کُلُّ یَومٍ عاشورا

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ عَلِي الْمُرْتَضى اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَديجَةَ الْكُبْرى اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورُ
اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّآوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنْ الْمُنْكَرِ
وَاَطَعْتَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً ظَلَمَتْكَ
وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ يا مَوْلاىَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ
...

سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

رضا

کسی گفت پروانه را کی حقیر
 برو دوستی در خور خویش گیر

رهی رو که بینی طریق رحا
 تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟

سمندر نه ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد

ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه روز

کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست

تو را کس نگوید نکو می کنی
که جان در سر کار او می کنی

گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت

کجا در حساب آورد او چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست؟

مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با چو تو مفلسی

نگه کن که پروانه سوزناک
چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک؟

مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است

نه دل دامن دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد

نه خود را بر اتش بخود می زنم
که زنجیر شوق است درگردنم

مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من در فروخت

نه آن می کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی

که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست

مرا چند گویی که د رخورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش

بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال

یکی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت

من اول که این کار سر داشتم
دل از سر به یک بار برداشتم

سر انداز در عاشقی صادق است
که بد زهره بر خویشتن عاشق است

اجل ناگهی در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد

چو بی شک نبشته ست بر سر هلاک
به از دست دلارام خوشتر هلاک

نه روزی به بیچارگی جان دهی
پس آن به که در پای جانان دهی

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

نقش خیال

اگر راهها مختلف است اما مقصد یکی است. نمی بینی که راه به کعبه بسیار است؟ پس اگر در راهها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بی حد است اما چون به مقصود نظر کنی همه متفق اند و یگانه و همه را درونها به کعبه متفق است و درونها را به کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است که آنجا هیچ خلاف نمی گنجد. آن تعلق نه به کفر است و نه به ایمان. آمدیم اکنون آدمیان در اندرون دل، از روی باطن، محب حقند و طالب اویند و نیاز بدو دارند و چشمداشت هر چیزی ازو دارند و جز وی را بر خود قادر و متصرف نمی دانند. بر اندیشه گرفت نیست و درون عالم آزادی است زیرا اندیشه ها لطیفند؛ بر ایشان حکم نتوان کردن که نحن نحکم باظاهر والله یتولی السرائر. آن اندیشه ها را حق تعالی پدید می آورد در تو. تو نتوانی آنرا به صد هزار جهد و لاحول از خود دور کردن. پس آنچه می گویند که خدا را آلت حاجت نیست، نمی بینی که آن تصورات و اندیشه ها را در تو چون پدید می اورد، بی آلتی و بی قلمی و بی رنگی؟
چنانکه اجسام را عالم است، تصورات را عالم است و تخیلات را عالم است و توهمات را عالم است و حق تعالی ورای همه عالمهاست- نه در داخل است و نه خارج. اکنون تصرفات حق را درنگر درین تصورات که انها را بی چون و چگونه و بی قلم و آلت مصور می کند. آخر این خیال یا تصور، اگر سینه را بشمافی و بطلبی و ذره ذره کنی آن اندیشه را درو نیابی؛ در خون نیابی و در رگ نیابی، بالا نیابی، زیر نیابی، در هیچ جزوی نیابی بی جهت و بی چون و چگونه و همچنین نیز بیرون نیابی. پس چون تصرفات او درین تصورات بدین لطیفی است که بی نشان است، پس او که آفریننده این همه است بنگر که او چه بی نشان باشد و چه لطیف...

حال ِ حال

این دقیقا احساسیه که الان دارم، آخ چقدر عکاسی و نقاشی خوبه، چه خوبه که هر وقت کم میاریم می شه از هنر کمک بگیریم واسه بیان احساساتمون، درسته که الان وقت و شرایط هنرنمایی رو به شخصه ندارم (گفتم که بدونی بی هنر نیستم!) اما از کارهای دیگران که می شه استفاده کرد، می دونم می دونم قانون کپی رایت و این حرفا، اما باور کن نمی دونم کار کیه و اتفاقی پیداش کردم .گرنه حتما اسمشو ذکر می کردم که ایرادی وارد نباشه به حال کردن با هنر دیگران! قول می دم از این به بعد هر وقت خواستم عکسی رو سیو(معادل فارسی اشو ندارم تو ذهنم در حال حاضر) اسم خالقش رو هم پیدا کنم تا موقع استفاده، همه قوانین مادی و معنوی آثار هنری رو رعایت کرده باشم... اوه عجب نوشته آموزنده ای شد این پُست ;o

عقل ناقص


حوصله ام سر رفته بود برا همین یاد فکر کردن افتادم! آخرش به این نتیجه رسیدم، خوبه باز اگه دلم همراهی نکرد، عقله ناقصم درست فکر می کرد. هر چند اونقدر واضح بود که هر بچه ای هم جای من بود غیر ممکن بودن رخ داد میل دل رو محتمل تشخیص بده! :( البته اینم خودش یه امتیازه مثبته به هر حال، نا امیدی هم کاره شیطونه ;)...بهتر از هیچیه حداقل! خدایا شکرت که مغز کوچیک و ناقصی تو کله ام هس هنوز...