پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

از جای جراحت نتوان برد نشان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

 ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

زین دست که دیدار تو دل می برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را
...