سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۲

دل تنگ

 
زمین برای دلم تنگ شده است
دلم برای آسمان...
ستاره نیستند اینها
خداوند
دانه پاشیده برایمان...

«محمدمهدی سیار»

دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۲

ما صلاح خویشتن در بینوایی دیده ایم، هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را...

از وقتی بعد مدتها تلاش منطقی برای دل نبستن و رام نشدن، غم دلنشین دلتنگی همه وجودم رو پر کرد و مطمئن شدم باید این غم بزرگ و تموم نشدنی رو به جون بخرم؛
 از وقتی مطمئن شدم درد بی درمونم بزرگیه که نه برای ورود اجازه میخواد و نه برای رفتن منتظر دستور و فرمایش و اشاره من می مونه؛
از وقتی مطمئن شدم اصرار و انکار فقط عمیق ترش میکنه و دردش شیرین تر و خواستی تر؛
 تصمیم گرفتم بجای خواستن خواسته و حتی دلسوزی برای او، نخواستن رو تمرین کنم.
تصمیم گرفتم با احترام به اویی که حق داره مثل من شیرینی نخواستن رو بچشه بجای اصرار نابجا، مشق رضایت کنم به هوای دستگیری لطافتت شاید چون منی هم از بر شد الفبای بندگی رو ... 
دوستت دارم...

جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۲

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا...

گمراهی و سرگشتگی ام، هدایت و لطافت ات...
گناهکاری و حقارت ام، بخشش و دستگیری ات...

قهر و مهر

سخت شیرین و دوست داشتنی،
حسی که هرگز پیش از این تجربه نکرده بودم،
تردید کشدار  و ممتد بین قهر و مهر...

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۲

قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من ازعشق چون شود

یار آن حریف نیست که از در درآیدم
عشق آن حدیث نیست که از سر برون شود

دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود
...
شیرین تر از اطاعتت نمی شناسم. انتخاب رنج و آسایشش با تو... 

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۲

عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد، عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم...

دلم رو جا گذاشتم و بی خداحافظی برگشتم...
پی نوشت: بی قرارم، درمونده ام، مستاصلم، سرگردونم، موندم بین همه احساسات و افکار و خواسته های متضادی که می تونه درگیر کنه آدم رو، اینقده میدونم که دیگه هیچ امید و پناهی ندارم بین خودم و بقیه آدمها... اینقده میدونم که دیگه هیچی جز تو ندارم. به آبروی امام هشتم، پناهم بده...