استادی صدها شاگرد داشت. همه آنها در زمان مناسب نیایش می کردند...به جز یکی که دائم الخمر بود. روز احتضار، استاد شاگرد دائم الخمر را به کنارش فرا خواند و تمامی اسرار نهانش را به او منتقل کرد. شاگردان دیگر برآشفتند: چه شرم آور! ما همه چیز خود را برای استادی فدا کردیم که نمی توانست توانایی های ما را درک کند. استاد گفت: باید این اسرار را به کسی منتقل می کردم که خوب می شناختم. کسانی که پرهیزگار می نمایند، اغلب غرور، خود بینی و نابردباری خود را پنهان می کنند. بنابر این شاگردی را بر گزیدم که می توانستم نقص هایش را ببینم: شاگرد دائم الخمر را...
مکتوب، پائولو کوئیلو
* سقراط
* سقراط