جمعه، دی ۰۸، ۱۳۹۱

وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ

آدم بزرگها هیچ وقت درباره آنچه که اصل است نمی پرسند...

وقتی مستقیم و شفاف در مورد مساله ام صحبت می کنم اونقدر طرف مقابلم گیج می شه که باید دو هفته وقت بگذارم و کم کم اون دو سه جمله رو براش باز کنم تا مطلب رو بگیره :-\
خودم می دونم چه جوری فکر می کنم و حرف می زنم که برای هر حرفی باید اول مساله اش رو بسازم و با سناریو و معما وار و منطبق با طرز تفکرتون تحویلتون بدم دیگه!
پس با اصرار بی مورد وقت من و خودتون رو نگیرید لطفا!! :-|

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست، ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست

به نام خداى بخشنده مهربان
خدايا به سوى تو شكايت آورم از نفسى كه مرا همواره به بدى وادارد و به سوى گناه شتاب دارد و به نافرمانيهايت حريص است و به موجبات خشمت دست درازى كند مرا به راههايى كه منجر به هلاكت مى شود مى كشاند و بصورت پست ترين نابودشدگان درم آورد بيماريهايش بسيار و آرزويش دراز است اگر شرى به او رسد بى تاب شود و اگر خيرى نصيبش گردد سركشى كند به اسباب بازى و سرگرميهاى بيهوده بسيار متمايل و از بى خبرى و فراموشى انباشته است مرا به سوى گناه شتاب دهد و به نوبت توبه به امروز و فردايم كند.
خدايا به تو شكايت آورم از دشمنى كه گمراهم كند و شيطانى كه مرا از راه بدر برد سينه ام را پر از وسوسه كرده و تحريكات زهرآگينش قلبم را احاطه كرده به هوا و هواسم كمك كند و دوستى دنيا را پيش چشمم آرايش دهد ميان من و فرمانبردارى و تقرب به درگاهت حائل گردد.
خدايا پيش تو شكوه آرم از دلى كه سخت شده و بدست وسوسه ها بگردد و به زنگ (خودبينى ) و خوى زشت پوشيده شده، و از ديده اى كه به هنگام گريه كردن از خوف تو خشك است ولى براى نگريستن به مناظر خوش آيندش خيره و حريص است خدايا جنبش و نيرويى براى من نيست جز به نيروى تو و راه نجاتى از گرفتاريهاى دنيا ندارم جز نگهدارى تو پس از تو مى خواهم به حكمت رسايت و به مشيت جارى و گذرايت كه مرا تنها در معرض جود و بخشش خود درآورى و هدف تيرهاى بلا و آزمايش قرارم ندهى و مرا در پيروزى بر دشمنان يارى كنى و رسوائيها و عيوبم را بپوشانى و از بلا محافظتم كنى و از گناهان نگاهم دارى به مهر و رحمتت اى مهربانترين مهربانان.

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۱

...

کاش می دانستیم
راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز...

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۱

در حقیقت کفر و دین و کیش نیست...

هیچ وقت بخودت اجازه نده چیزی رو که دوست داری حقیقت برداشت کنی یا چیزی رو که فکر می کنی حقیقت بودنش برای بشر مفیده منحرفت کنه
فقط و فقط به اینکه واقعیتها چی هستند توجه کن 
برتراند راسل

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۱

Truelove

Yes, respect the people who find time for you in their busy schedules, but love the people who never look at their schedules when you need them.

حجاب چهره جان می شود غبار تنم، خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم...

هیچ چیزی سخت تر از به قضاوت خود نشستن نیست و چه عذابیه وقتی ازت می خوان قضاوتشون کنی و می دونی باید اول خودت رو قضاوت کرده باشی...

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

شکر خدا که از مدد بخت کارساز، بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

دیشب برادرم با بانویی آرام، نجیب، اصیل و زیبا ازداج کرد و یه عضو جدید به خانواده اضافه شد
برای هر دوشون آرزوی خوشبختی و سعادت می کنم
...

جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۹۱

کو باشد و من باشم و اغیار نباشد...

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ...
«سوره ق، آیه 16»

حق عظیم نزدیک است به تو. هر فکرتی و تصّوری که می کنی او ملازم آن است زیرا آن تصّور و اندیشه را او هست می کند و برابر تو می دارد. الّا او را از غایت نزدیکی نمی توانی دیدن...
مثلا کسی که در حمّام رفت، گرم شد، هر جا که در حمّام می گردد، آتش با اوست و از تاثیر تاب آتش گرمی می یابد، الّا آتش را نمی بیند. چون بیرون آید و آن را معیّن ببیند و بداند که از آتش گرم می شوند، بداند که آن تاب حمّام نیز از آتش بود. وجود آدمی نیز حمّامی شگرف است، درو تابش عقل و روح و نفس همه هست. الّا چون از حمّام بیرون آیی و بدان جهان روی، معیّن ذات عقل را ببینی و ذات نفس و ذات روح را مشاهده کنی، بدانی که آن زیرکی از تابش عقل بوده است معیّن، و آن تلبیسها و حیل از نفس بود و حیات اثر روح بود معیّن، ذات هر یکی را ببینی. الّا مادام که در حمّامی آتش را محسوس نتوان دیدن الّا به اثر. چنانکه کسی هرگز آب روان ندیده است، او را چشم بسته در آب انداختند، چیزی تر و نرم بر جسم او می زند، الّا نمی داند که آن چیست. چون چشم بگشایند بداند معیّن که آن آب بود. اوّل به اثر می دانست، این ساعت ذاتش را ببیند. پس گدایی از حق کن و حاجت از او خواه، که هیچ ضایع نشود که ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ...
مولانا

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۱

جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایعست، جز سر عشق هر چه بگویی بطالتست

امروز فهمیدم قلبم آروم نمی گیره مگر اینکه همیشه با تو باشم
و همیشه با تو نیستم مگر اینکه در هر نفسی به یاد تو باشم و هر لحظه برای تو زندگی کنم
دوستت دارم، منو لحظه ای از یاد خودت غافل نگذار
...

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۱

زاد راه حرم وصل نداریم مگر، به گدایی ز در میکده زادی طلبیم...

یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد 
«ای آنان که ایمان آوردید بترسید خدا را و باید بنگرد هر کس چه چیز فرستاده است برای فردا و بترسد خدا را، که خدا آگاه است بدانچه می کنید. (حشر/18)
به راه افتادن، بر طریق محاسبه، بعد از عزم به جا کردن پیمان توبه، آغاز شود و عزم بر آن سه رکن دارد. رکن نخست آنکه: نعمت او را به گنهکاری خود مقایسه کنی و این کار دشوار آید، هر آن را که سه چیزش نباشد: نور حکمت- بدگمانی بر نفس- و تمییز بین نعمت و فتنه. 
رکن دوم: تمییز کردن باشد آنچه را برای حق است، از آنچه بر توست یا از توست، پس بدانی که گنهکاری، در برابر تو حجّتی باشد و فرمانبری، بر تو منّتی باشد. و حکم در برابر تو حجّت باشد، و آن تو را معذرت نباشد. 
رکن سوم: اینکه بدانی، هر طاعتی که تو را ازخود راضی کند، در برابر تو باشد و هر معصیتی که گویی برادرت را عار باشد، به سوی تو آید. ترازوی وقت خود را از دست مینداز. 
محاسبه را سه رکن است: جنایت از معاملت جدا کردن، و نعمت را با خدمت بر سختن، و نصیب خود از نصیب وی جل ذکره جدا کردن. حیلت شناختن رکن اول آن است که بدانی: هر کاری که دیو را در آن نصیب است جنایت است و هر معاملت که در آن جور است جنایت است و هر عمل که به خلاف سنّت است جنایت است. 
حیلت شناختن رکن میانه آن است که بدانی نعمتهای ناشناخته همه خصمان است و شناخته شکر ناکرده همه تاوان است و در معصیت به کار برده تخم زوال ایمان است. 
حیلت شناختن رکن سوم آن است که بدانی هر خدمت که به دو دنیا خواهی، آن بر توست و هر خدمت که بدان آخرت خواهی، تو را آن است و هر خدمت که بدان مولی خواهی، آن قیمت توست...

جمعه، آبان ۱۲، ۱۳۹۱

عید غدیر مبارک

...
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی ابن ابیطالب
اللّهم وال من والاه،
وعاد من عاداه، وأنصر من نصره،
وأخذل من خذله، وأدر الحق معه حيث دار
...

این چند روز...

من و تنهایی
دلتنگی برای دیدن و شنیدن صدای عزیزم که سخت بی تابم کرده و چشمه اشک چشمانم رو بی اختیار روان
کارهای باقی مونده و تلاش عاشقانه برای یادگیری
فرصتی برای مرور زن بودن، رقص و دلبری
تفکر و عبادت
مطالعه و گوش سپردن به نوای موسیقی و آرامش
آرامش
این چیزی بود که بهش نیاز داشتم
باید این فرصت رو به خودم می دادم
.... 

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۹۱

الحمدلله ربّ العالمین...

یکی درد و یکی درمان پسندد 
یکی وصل و یکی هجران پسندد 

من از درمان و درد و وصل و هجران 
پسندم آنچه را جانان پسندد
...

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۹۱

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا، چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

دقیقا 14 روز بعد از رفتن پدر بزرگ، عزیز هم تنهام گذاشت و برای همیشه رفت.
جای خالی اش اما تا ابد گوشه قلبم به یادگار می مونه و راست می گن که هر آدمی جای خودش رو داره و هیچ چیز و هیچ کس دیگه ای نمی تونه جای اون یکی رو پر کنه تو قلب آدم...
دلتنگش هستم و بی تاب صدا و نگاهش، انگار نه انگار که من مسافرم و اون به خونه برگشته از این سفر سخت و این همه تنهایی....
روحش شاد.

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۱

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند...

پدر بزرگ آروم و راحت از این دنیا رفت، به همان آرامش و سادگی که زندگی کرده بود، بی دغدغه و سبکبار...
دوستش داشتم و می دانم دعای خیرش پشت سر همه ما هست.
یاد و خاطره اش گرامی.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

مومن آن است که بداند در پس این دیوار کسی است که یک به یک بر احوال ما مطلع است و می بیند اگرچه ما او را نمی بینیم... این نماز، آخر برای آن نیست که همه روز قیام و رکوع و سجود کنی. الا غرض از این آن است که می باید آن حالتی که در نماز ظاهر می شود پیوسته با تو باشد. اگر در خواب باشی و اگر بیدار، اگر بنویسی و اگر بخوانی، در جمیع احوال خالی نباشد از یاد حق. تا هّم عَلی صَلاتِخِم دَائمُون باشی. 
پس آن گفتن و خاموشی و خوردن و خفتن و خشم و عفو و جمیع اوصاف، گردش آسیاب است که می گردد. قطعا این گردش او به واسطه آب باشد زیرا خود را نیز بی آب آزموده است. پس اگر آسیاب آن گردش از خود بیند، عین جهل و بی خبری باشد. پس آن گردش را میدان تنگ است زیرا احوال این عالم است. 
با حق بنال که «خداوندا، مرا غیر این سیِرم و گردش، گردشی دیگر، روحانی، میسر گردان. چون همه حاجات از تو حاصل می شود و کرم و رحمت تو بر جمیع موجودات عام است.» پس حاجات خود دم به دم عرض کن و بی یاد او مباش که یاد او مرغ روح را قوت و پر و بال است. اگر آن مقصود کلی حاصل شد، نورٌ علی نور. باری، به یاد کردن حق اندک اندک باطن منّور شود و تو را از عالم انقطاعی حاصل گردد. 
یاد حق چنان است که اگر چه به ذاتش نرسی، الا یادش جّل جلاله اثرها کند در تو و فایده های عظیم از ذکر او حاصل شود.

پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۱

خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست

خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست
راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست
 
من در این جای همین صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست
 
تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم
فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست
 
 درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست
 
 نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست
...

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۱

ای قراری داده ره را گام گام، خام خامی خام خامی خام خام

بی انصاف منم که به خودم اجازه دادم تنها مشکلات خودم رو ببینم و یک طرفه و یک جانبه قضاوت کنم برای حل مشکلاتم!
بی انصاف منم که بی انصافی رو نسبت دادم به بهترین دوستانم
بی انصاف منم که هنوز معنای انصاف رو ندونسته خرجش کردم برای دل شکستن عزیزترین دوستانم
بی انصاف منم
...

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۱

منگر اندر غابر و کم باش زار

یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان
اندرو گاویست تنها خوش‌دهان

جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و منتجب

شب ز اندیشه که فردا چه خورم
گردد او چون تار مو لاغر ز غم

چون برآید صبح گردد سبز دشت
تا میان رسته قصیل سبز و کشت

اندر افتد گاو با جوع البقر
تا به شب آن را چرد او سر به سر

باز زفت و فربه و لمتر شود
آن تنش از پیه و قوت پر شود

باز شب اندر تب افتد از فزع
تا شود لاغر ز خوف منتجع

که چه خواهم خورد فردا وقت خور
سالها اینست کار آن بقر

هیچ نندیشد که چندین سال من
می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن

هیچ روزی کم نیامد روزیم
چیست این ترس و غم و دلسوزیم

باز چون شب می‌شود آن گاو زفت
می‌شود لاغر که آوه رزق رفت

نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کو همی لاغر شود از خوف نان

که چه خواهم خورد مستقبل عجب
لوت فردا از کجا سازم طلب

سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر

لوت و پوت خورده را هم یاد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار

عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده، بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست...

دلم شکسته و بند زدن چینی به این ظرافت با این همه تَرَک دیگه کار ساده ای نیست
با خودم فکر می کنم چقدر می شه ساده بود و احمق که اینهمه دلیل برای اصرار به قطع تعلق رو ندید و باز همون جور خالص و با جون ودل کار کرد بی چشمداشت...
من که جز احترام و فضای کاری عادلانه و بحق چیزی نخواسته بودم، انصاف نیست این همه آزارم
اما انگار همیشه خواسته هام بزرگتر از اونی هستن که بشه بهشون رسید
زندگی ساده و بی دغدغه، درس خوندن و رقابت سالم، کار کردن و عمل به عدالت
چه دوره و دست نیافتنی خواسته های من
....

جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۱

 ...
وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
...

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۱

هر کس را بدانگونه که احساسش می کنند، هست...

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،
و با نبودن، چگونه می توان بودن؟

و خدا بود و، با او، عدم،
و عدم گوش نداشت،
حرفهایی هست برای گفتن،
که اگر گوشی نبود، نمی گوییم،
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،
و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،
که همچون زبانه های بیقرار آتشند،
و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند،
کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند،
اگر یافتند، یافته می شوند...
و ...

واگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش می کشند و، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند.
و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت،
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟

هرکسی گمشده ای دارد،
و خدا گمشده ای داشت.
هرکسی دوتاست و خدا یکی بود.
هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست.
هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند.
بدانگونه که احساسش می کنند، هست.

انسان یک لفظ است،
که بر زبان آشنا می گذرد،
و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود.
...

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی، غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

از میدان استفامت، میدان تفکّر زاید. تفکر دل را، چون پوییدن است نفس را، التفکر هو ترتیب امور معلومة، لتأدی إلی مجهول. قوله تعالی : «و تلک الامثال نضر بها للناس، لعلهم یتفکرون».
تفکر بر سه قسم است: یکی حرام است، و یکی مستحب است و دیگر واجب. آن قسم تفکر که حرام است در سه چیز است: در صفات رب العزّة، که آن تخم حیرت است. دیگر در جزای کار وی است، که آن تخم تهمت است. سیم: در اسرار خلقت است که آن تخم خصومت است.
آنکه مستحب است: تفکر در صنایع صنع صانع است، که آن تخم حکمت است. و در اقصام حق، که آن تخم بصیرت است. و در آلاء وی، که آن تخم محبّت است.
سیم تفکری که واجب است: تفکر در کار خویش است، که آن کار تعظیم است و جستن عیب خویش، در طاعت است، که آن تخم شرم است و غرض تام جزم آن حزم خود را دیدن، که آن تخم بیم است و پروردن نیاز، جزای آن دیدار است، و آن سه چیز است: تفکّر و تدبّر و تذکّر.
تفکّر در کرد، و تدبّر در گفت و تذکّر در بخش. کرد: چون؟، و گفت: چه؟، و بخش: چند؟. کرد: نغز و گفت: راست و بخش: پاک!
...

کار نه تنها کردِ بنده دارد، بلکه کار، خواستِ خدا دارد، بنده به کوشش تنهایی خویش، نجات خویش کی تواند؟

«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ﴿نحل ۴۴﴾


بدان که تفّکر پژوهندگی بصیرت است، برای دریافتن جستنی. و آن را سه نوع باشد: تفّکر در عین توحید، تفکّر در لطایف صنع او، تفّکر در معنیهای اعمال و احوال.
و تفّکر در عین توحید، برجَستن دربجر جُحود (انکار) است: از آن وا نرهد، جز با عصمتِ چنگ زدن به ضیاء کشف و تمسّک به علم ظاهر.
و تفّکر در معانی اعمال و احوال آن است که رهنوردیِ طریقِ حقیقت را آسان کند.
و رهایی از تفّکر بر عینِ توحید، به سه چیز باشد: با دانستن ناتوانی عقل، با نومیدی از واقف شدن بر غایات، با عصمتِ چنگ زدن به دستاویز تعظیم.
و درک لطایف صنع، به سه چیز باشد: با حسن نظر بر مبادی منّتها، و پذیرفتن دعوتهای اشارتها، و وارستن از بندگی شهوتها.
وقوف بر تفّکر مراتب اعمال و احوال، به سه چیز باشد: هم صحبتی جستن با علم، حذر کردن از رسوم*، شناسایی مواقع بارانهای سودمند*.... 
* عبدالرزاق کاشانی آن را شریعت معنی می کند، و سلوک و صفات شخصی صوفی از روی ظاهر.
* همان که خداوند در دلهای عارفان می باراند، از ابرهای حکمت ربّانی خویش...

مدیر مدبر...

پول رو با بی عدالتی نسبت به بقیه تنها انگیزاننده یه عده کردن، هم باج دادن به اون آدمهای خاصه و هم بی انصافی در حق بقیه. تا کجا می شه با پول بی انگیزه ها رو وابسته نگه داشت؟ به قیمت از دست رفتن علایق و انگیزه های بقیه؟!...
دلم نمی خواد تو محیط کارم شاهد شکل گرفتن این چرخه بی عدالتی و بی انگیزه گی باشم. دلم نمی خواد به قیمت نگه داشتن یکی (حتی اگه از عزیزترینهام باشه)، همه رو از دست بدم...
چقدر برای بعضی ها راحته بجز خودشون به هیچ کس دیگه ای فکر نکنن. چقدر برای بعضی های دیگه راحته خودشونو کنار بکشن و بقیه رو رها کنن به حال خودشون...این جا است که مطمئن می شم نه نمازهای جعفر طیار و  شب طولانی، و نه چله های بی ثمر و کلاس های اساتید مبدع میونبرهای رِند وار! هیچ کدوم هادی آدم نیست تو این راه بی همراه و سخت وقتی چشم بسته باشیم روی تعقل، حقیقت و راه آشکاری که تو صاف و واضح پیش رومون قرار دادی... وه که چه کوته بینیم و سخت بی انصاف...

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۱

...

همه رنجها از آن می خیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود. 
چون نخواهی، رنج نماند...

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۱

باده درده چند از این باد غرور، خاک بر سر نفس نافرجام را

ساقیا برخیز و درده جام را 
خاک بر سر کن غم ایام را 

ساغر می بر کفم نه تا ز بر 
برکشم این دلق ازرق فام را 

گر چه بدنامیست نزد عاقلان 
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را 

باده درده چند از این باد غرور 
خاک بر سر نفس نافرجام را 

دود آه سینهٔ نالان من 
سوخت این افسردگان خام را 

محرم راز دل شیدای خود 
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را 

با دلارامی مرا خاطر خوش است 
کز دلم یک باره برد آرام را
....

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أمينَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ

وَ لَوْلا أَنْتَ يا عَلِىُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى، وَ كانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمى، وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتينَ، وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ، لا يُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فى رَحِمٍ، وَ لا بِسابِقَةٍ فى دينٍ، وَلا يُلْحَقُ فى مَنْقَبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ، يَحْذُو حَذْوَ­الرَّسُولِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِما وَآلِهِما، وَ يُقاتِلُ عَلَى التَّأْويلِ، وَلا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ، قَـدْ وَتَـرَ فيهِ صَناديدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً، بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ، وَ أَكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ، حَتّى قَتَلَ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ وَ لَمّا قَضى نَحْبَهُ، وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرينَ، يَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلينَ...

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۱

عشق و سودا و هوس در سر بماند، صبر و آرام و قرار از دست رفت

سخت دلگیرم و تنها
تصمیمم رو گرفتم
اما ...
تو چه می دونی اسیری واسه پروانه یعنی چی،
بی آبی واسه ماهی یعنی چی، 
قفس واسه پرنده یعنی چی...

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۱

الله معی، الله شاهدی، الله ناظری

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَبَلِّغْ بِايمانى اَكْمَلَ الْايمانِ، وَاجْعَلْ يَقينى اَفْضَلَ الْيَقينِ، وَانْتَهِ بِنِيَّتى اِلى‏ اَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلى اِلى‏ اَحْسَنِ الْاَعْمالِ. اَللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتى، وَصَحِّحْ بِما عِنْدَكَ يَقينى، وَاسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ ما فَسَدَ مِنّى. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاكْفِنى ما يَشْغَلُنِى الاْهْتِمامُ بِهِ، وَاسْتَعْمِلْنى بِما تَسْئَلُنى غَداً عَنْهُ، وَاسْتَفْرِغْ اَيّامى فيما خَلَقْتَنى لَهُ، 
اَللَّهُمَّ لاتَفْتِنّى بِالنَّظَرِ، وَاَعِزَّنى وَلاتَبْتَلِيَنّى بِالْكِبْرِ، وَعَبِّدْنى لَكَ، وَلاتُفْسِدْ عِبادَتى بِالْعُجْبِ، وَاَجْرِ لِلنّاسِ عَلى‏ يَدِىَ الْخَيْرَ، وَلاتَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لى مَعالِىَ الْاَخْلاقِ، وَاعْصِمْنى مِنَ الْفَخْرِ. 
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَلاتَرْفَعْنى فِى‏النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنى عِنْدَ نَفْسى‏مِثْلَها، وَلاتُحْدِثْ لى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لى ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسى بِقَدَرِها. 
اَللَّهُمَّ لاتَدَعْ خَصْلَةً تُعابُ مِنّى اِلاّ اَصْلَحْتَها، وَلاعآئِبَةً اُوَنَّبُ بِها اِلاّ حَسَّنْتَها، وَلا اُكْرُومَةً فِىَّ ناقِصَةً اِلاّ اَتْمَمْتَها.
اَللَّهُمَّ وَفِّقْنى لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنى، وَمُتابَعَةِ مَنْ اَرْشَدَنى. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَسَدِّدْنى لِأَنْ اُعارِضَ مَنْ غَشَّنى بِالنُّصْحِ، وَاَجْزِىَ مَنْ هَجَرَنى بِالْبِّرِ، وَاُثيبَ مَنْ حَرَمَنى بِالْبَذْلِ، وَاُكافِىَ مَنْ قَطَعَنى بِالصِّلَةِ، وَاُخالِفَ مَنِ اغْتابَنى اِلى‏ حُسْنِ الذِّكْرِ، وَاَنْ اَشْكُرَ الْحَسَنَةَ، وَاُغْضِىَ عَنِ السَّيِّئَةِ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَحَلِّنى بِحِلْيَةِ الصّالِحينَ، وَاَلْبِسْنى زينَةَ الْمُتَّقينَ: فى بَسْطِ الْعَدْلِ، وَكَظْمِ الْغَيْظِ، وَاِطْفآءِ النّآئِرَةِ، وَضَمِّ اَهْلِ الْفُرْقَةِ، وَاِصْلاحِ ذاتِ الْبَيْنِ، وَ اِفْشآءِ الْعارِفَةِ، وَسَتْرِ الْعآئِبَةِ، وَ لينِ الْعَريكَةِ، وَ خَفْضِ‏الْجَناحِ، وَ حُسْنِ‏السّيرَةِ، وَسُكُونِ الرّيحِ، وَطيبِ الْمُخالَقَةِ، وَالسَّبْقِ اِلَى الْفَضيلَةِ، وَايثارِ التَّفَضُّلِ، وَتَرْكِ التَّعْييرِ، وَالاِفْضالِ عَلى‏ غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ، وَالْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَاِنْ عَزَّ، وَاسْتِقْلالِ الْخَيْرِ وَانْ كَثُرَ مِنْ قَوْلى وَ فِعْلى، وَاسْتِكْثارِ الشَّرِّ وَاِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلى وَ فِعْلى. وَاَكْمِلْ ذلِكَ لى بِدَوامِ الطّاعَةِ، وَلُزُومِ الْجَماعَةِ، وَرَفْضِ اَهْلِ الْبِدَعِ وَمُسْتَعْمِلِ الرَّأْىِ الْمُخْتَرَعِ. 
اَللَّهُمَّ وَ اَنْطِقْنى بِالْهُدى‏، وَ اَلْهِمْنِى التَّقْوى‏، وَ وَفِّقْنى لِلَّتى هِىَ اَزْكى‏، وَاسْتَعْمِلْنى بِما هُوَ اَرْضى‏.
اَللَّهُمَّ اسْلُكْ بِىَ الطَّريقَةَ الْمُثْلى‏، وَاجْعَلْنى عَلى‏ مِلَّتِكَ اَمُوتُ وَ اَحْيى‏.
اَللَّهُمَّ اجْعَلْ سُكُونَ قَلْبى وَ اُنْسَ نَفْسى وَاسْتِغْنآئى وَ كِفايَتى بِكَ وَ بِخِيارِ خَلْقِكَ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ، وَاجْعَلْنى لَهُمْ قَريناً، وَاجْعَلْنى لَهُمْ نَصيراً، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِشَوْقٍ اِلَيْكَ، وَ بِالْعَمَلِ لَكَ بِما تُحِبُّ وَ تَرْضى‏، اِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَديرٌ، وَ ذلِكَ عَلَيْكَ يَسيرٌ. 

منِ از دیار حبیبم نه از بلاد غریب، مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم...

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۱

خداوندا مرا آن ده که آن به...

«ای نفس آرمیده، باز گرد به سوی پروردگار خویش خشنود خشنود شده...». (فجر27 و 28)
 خوشا روزی که این قفس بشکنند و این بازداشته را بازخوانند و این راه و رسم خاکیان از راه مقربان بردارند و شیطان پوشیده در صورت آدمیت بیرون شود و جوهر پادشاهی، چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود.
 خداوند در این آیه مر ناراضی را به سود خود راهی نگذاشته، پس قصد کننده را، دخول در رضا شرط است. رضا نام توقف کردن صادقانه است، جایی که بنده را توقف داده. بنده التماس نکند که پیشتر یا پستر.
طلب مزید ننماید، و تبدیل حال نخواهد. و آن از اوایل رهپیمایی است، خاصه را و از شاقّه ترین، عامه را و آن بر سه درجه است. درجه نخستین: رضای عامه است و آن رضاست به اینکه خدای، پروردگار است با نپذیرفتن بندگی هر چه پایین تر از اوست و این قطب آسیا سنگِ اسلام است و شرکِ اکبر را بزداید. و آن درست شود به سه شرط: اینکه خدای عزّ و جلّ بنده را از هر چیز محبوب تر باشد، و از هر چیز تعظیم کردنی تر، و از هر چیز شایسته تر برای طاعت.
درجه دوم: رضاست از خدای عزّ و جلّ و آیات تنزیل از همین رضا سخن گوید و آن رضاست به هر چه قضا رفته و این از اوایل رهنمودی خاصّه است. و آن درست شود به سه شرط: یکسان بودن حالات نزد بنده، فرو افتادن خصومت با خلق، خلاصی از سوال نمودن و الحاح.
درجه سوم: رضا است بر رضای خدای. آنگاه بنده نه ناخشنودی و نه خشنودی را از بهر خویش بیند. این حال او را بینگیزد به ترک تَحکُم و به بریدن اختیار و به فرو افکندن تمییز، گرچه در دوزخش برند....
«باب الرضا، منازل السائرین: خواجه عبدالله انصاری»

جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۹۱

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن، تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

مگه همیشه باید واسه هر سختی یا خوشی تفسیر داشت؟
مگه همیشه باید حرف زد؟
چیزی رو به زبون آورد؟
این روزها لبخند زدن رو به هر کار دیگه ای ترجیح می دم...

پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۱

تبسّم

الحمدلله رب العالمین
پی نوشت: هزارتا راه قشنگ هست برای تشکر از تو. دوستت دارم...

فرقی نمی کنه

چه کوچیک عین بادوم زمینی،
          چه گنده عین غول بیابونی،
                    بهرحال همه مون یه اندازه ایم
                              وقتی چراغ رو خاموش کنیم.

چه غنی، عین سلطان
          چه فقیر، عین گدایان،
                    هر دومون یه اندازه می ارزیم
                              وقتی چراغ رو خاموش کنیم.

قرمز باشیم، سیاه یا نارنجی باشیم،
          زرد باشیم یا سفید باشیم،
                    همه عین هم می مونیم،
                              وقتی چراغ رو خاموش کنیم.

خب، شاید این راهش باشه
          که همه چیز روبه راه بشه:
                    اینکه خداوند دست برسونه،
                              چراغ ها رو خاموش کنه.

«شل سیلور استاین»

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

إِلَهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ

جان من، سختی های دیگران تنها جزا و امتحان آنها نیست.
 آزمون توست....
Life is too short
If you don't look around, Once in a while,
You might miss it...

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۱

استفهامات انکاری؟!

این چند روزه سوالم شده اینکه ساده گرفتن همه چیز و خوش خوشان گذشتن با توکل! بهتره؟ یا تلاش برای شفاف کردن مساله ای هر چند به ظاهر کوچک و حلش؟ اولی ساده انگاریه یا دومی اغراق؟!

پی نوشت: خوب دلم نمی خواد وقتی می بینم ریشه یه مشکل رو بشینم و دست روی دست بگذارم تا پیش بیاد بعد به فکر جدی گرفتنش بیفتم! این یعنی تا وقت هست انجام کار رو به تعویق بنداز. این یعنی تبعیت از قانون پارکینسون...

رضایت

کم کم دارم به این باور درونی می رسم که لذتی در خستگی هست که در استراحت نیست!

چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۱

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۱

Make Me Strong

I know I’m waiting
Waiting for something
Something to happen to me
But this waiting comes with
Trials and challenges
Nothing in life is free
I wish that somehow
You’d tell me out aloud
That on that day I’ll be OK
But we’ll never know cause
That’s not the way it works
Help me find my way

My Lord show me right from wrong
Give me light make me strong
I know the road is long
Make me strong
Sometimes it just gets too much
I feel that I’ve lost touch
I know the road is long
Make me strong

I know I’m waiting
Yearning for something
Something known only to me
This waiting comes with
Trials and challenges
Life is one mystery
I wish that somehow
You’d tell me out aloud
That on that day you’ll forgive me
But we’ll never know cause
That’s not the way it works
I beg for your mercy

My Lord show me right from wrong
Give me light make me strong
I know the road is long
Make me strong
Sometimes it just gets too much
I feel that I’ve lost touch
I know the road is long
Make me strong

پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۱

وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ

عزیزم جلوی چشمام پرپر می زنه و من غرق حسرت و داغم
حسرت محبتی که باید نثارش می کردم ونکردم، کوتاهی هایی که نباید می کردم وکردم
حسرت ناتوانی و عجز خودم و بقیه وقتی نمی تونیم هیچ کاری برای کم کردن رنجش کنیم
چه دردی داره وقتی تلاش سختش رو برای نجات از وضعیتش می بینم و نهایت ناتوانی انسان رو درک می کنم
وقتی تقلای بی فایده اش رو برای حرف زدن و حرکت کردن می بینم و کاری از دستم بر نمیاد
و نمی دونی وقتی حسرتش رو برای میل به نگاه کردن به عزیزانش می بینم و ناتوانی برای برگردوندن نگاهش، چقدر عذاب آوره
وقتی حتی نمی تونه برای دقایقی پلکهاش رو روی هم بگذاره تا چشمهای خشک و خسته اش قدری آروم بگیره
چه عذابیه وقتی حرکت لبهای بی جونش رو از بین تمام لوله ها و باندهای دور دهنش به تمنای آب می بینم و نمی تونم بهش بدم
وقتی تن کبود و ورم کرده اش رو می بینم که حتی قادر نیست کوچکترین حرکتی کنه
وقتی ساعت ملاقات تموم می شه و با همه وجود ناتوانش زبون می شه به تمنای موندن و گریزی نیست
دلتنگتم عزیز، بی تاب نگاه پر مهر و سکوت پر معنات وقتی بی صدا می نشستی کنارم و زل می زدی به منی که بی تفاوت و سخت مشغول کارم بودم
وقتی دیگه مدتی بود نه از تنهایی ناله می کردی و نه از درد و من هنوز نفهمیده بودم عمق دردت رو و به خیالم می شد به این همه تنهایی عادت کرد، وای که چه خام و نادون بودم، وای که چه قدر نشناس و بی وفا بودم...
و براستی روزی خواهد آمد که هیچ چیزی از مال و فرزند و اندوخته، جز عمل، یاور انسان و تنهایی پر غربتش نیست....
التماس دعا...

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۱

ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است

موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است

ما هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است

" قیصر امین پور"

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۱

فَإذَا خِفتِ عَلَیهِ فَألقِیهِ فی الَیِّم ...

هو «الاول»، «المدبر» و التدبیر اقدم

خداوند تعالی چیزی را مهمل نگذارد جز آنکه آنرا به قدر آن کفایت دهد گرچه این با عقل ها مخالف افتد و بر چشم ها تشویش افکند....

منازل السائرین

دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۱

گر زین دست باشد درس غم....

خواهی به دادن امتحان کن خواهی به گرفتن، من آن خواهم که تو می خواهی...

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۱

مادران، پدران، فرزندان

من، امروز، رابطه زیبای تولد و مرگ رو، درک کردم
من، امروز، نیاز دوست داشتنی پدر، مادر و فرزند رو بهم، درک کردم
من، امروز، گذر زمان رو، درک کردم
من، امروز، کوتاهی غیرقابل وصف عمر رو، درک کردم
...
“You only live once, but if you do it right, once is enough.”

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد، می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد

الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت. ای ظاهر بی صورت و ای باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت ای معطی بی فطرت و ای بخشنده بی منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها ، ای رساننده گامها، ای مبر از عوایق، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.
الهی کجا باز یابم آن روز که تو ما را بودی و من نبودم، تا باز به آن روز رسم میان آتش و دودم... 

خواجه عبدالله انصاری

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۱

دل آینه صورت غیبست ولیکن، شرطست که بر آینه زنگار نباشد...

«علم آن است که قدر خویش بدانی...»

ذکر جنید بغدادی
تذکرة الاولیاء

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۱

عدالت یا بخشش؟

فرمود:
«عدالت، هر چیزی را در جای خود می نهد، در حالی که بخشش آن را از جای خود خارج می سازد. عدالت تدبیر عمومی است، در حالی که بخشش گروه خاصی را شامل می شود. پس عدالت شریف تر و برتر است.»

حکمت 437
نهج البلاغه

*خواه ستاره باشد یا بیابان، آنچه آنها را زیبا کرده به چشم نمی آید!

«وصل کردن نقاط با نگاه به آینده غیرممکن است، ولی در خود آینده رابطه شان بسیار واضح خواهد شد. دوباره می گویم، وصل کردن نقاط با نگاه به آینده غیرممکن است، شما فقط می توانید پس از طی مسیر با نگاه به گذشته آنها را بهم متصل کنید. بنابراین باید ایمان داشته باشید که آنها روزی در آینده بهم خواهند پیوست. شما باید به چیزی ایمان داشته باشید؛ خدا، سونوشت، دست تقدیر یا هر چیز دیگری. زیرا این ایمان، مسیر آینده را ترسیم خواهد کرد و به شما این اطمینان را می دهد تا همیشه از قلب تان پیروی کنید، حتی زمانی که شما را از مسیری گرم و نرم بیرون می برد. همین است که تمام تفاوت ها را رقم می زند.»

استیو جابز
ترجمه ناصر دادگر
* شازده کوچولو 

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۱

از مشکلات کار

دارم فکر می کنم، میشه همیشه همه رو راضی کرد؟!

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۱

لَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا

امروز که از همیشه شادترم،
از همیشه دلتنگ ترم
از همیشه شرمسارترم
از همیشه عاشق ترم
شادم اما ابر آسمان دلم بارانی است.
سربلندم و شرمسار محبت وحکمت و الطاف تو
دوستت دارم، بیشتر از همیشه
نه بخاطر دنیا و آدمهایش، نه بخاطر موفقیت، نه بخاطر آرامش،
دوستت دارم بخاطر بی نهایتی که با همه غیرقابل وصف بودن و بزرگی
حتی لحظه ای مرا بحال خود رها نکرد
دوستت دارم بخاطر محبت و حلم و کرمی که با همه بدی ها و گناهانم از هدایت ناامید نشد
دوستت دارم بخاطر رحمتی که سزای بدی را همیشه با محبت و صبر داد
دوستت دارم همچون بنده معترف مذنب شرمساری که ایمان دارد پناه و خدایی جز تو نیست
دوستت دارم، دوست داشتنی غیرقابل وصف
دوستت دارم بخدایی ات

امروز،
از همیشه عاشق ترم

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

الحمدلله

 بِسْمِ اللّهِ الرًّحْمَن ِالرَّحيِمْ
اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى‏ حُسْنِ قَضآئِكِ، وَ بِما صَرَفْتَ عَنّى مِنْ بَلآئِكَ، 
فَلاتَجْعَلْ حَظّى مِنْ رَحْمَتِكَ ما عَجَّلْتَ لى مِنْ عافِيَتِكَ، 
فَاَكُونَ قَدْ شَقِيتُ بِما اَحْبَبْتُ، 
وَ سَعِدَ غَيْرى بِما كَرِهْتُ. وَ اِنْ يَكُنْ ما ظَلِلْتُ فيهِ،
اَوْ بِتُّ فيهِ مِنْ هذِهِ الْعافِيَةِ بَيْنَ يَدَىْ بَلآءٍ لايَنْقَطِعُ، 
وَ وِزْرٍ لايَرْتَفِعُ، فَقَدِّمْ لى ما اَخَّرْتَ، وَ اَخِّرْ عَنّى ما قَدَّمْتَ،
فَغَيْرُ كَثيرٍ ما عاقِبَتُهُ الْفَنآءُ،
وَ غَيْرُ قَليلٍ ما عاقِبَتُهُ الْبَقآءُ، وَ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَالِهِ.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۱

...یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز

گرچه بيگانه زخود گشتم و ديوانه زعشق
يار عاشق كش و بيگانه نواز است هنوز

خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد مي دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

پی نوشت: چه لذتی داره تسلیم در برابر قدرت و خواست بی چون و چرای تو. همیشه سعی کردم تا جایی که ازم برمیاد تلاشم رو بکنم و نتیجه رو به تو بسپارم. این بار هم. توانم ده ای مهربانترین مهربانان...

إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا

ندیده ام، عمریست به انتظارت نشسته ام و بهانه ام شده بودی برای او. اگرچه، تو، نبود ندیده ام، نیستی هنوز، اما، با او بودن هم دیگر بهانه نمی خواهد...

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۱

يا وَجيهَةً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللّهِ

السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ 
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ 
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ 
السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ 
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ‏

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۱

:-|

چیزی که مسلمه اینه که
من نباید تسلیم بشم (آیکون تایید با سر!)
لوس بودن هم حدی داره، آخه آدم چطور می تونه به آینده مدیریتی خودش امیدوار باشه وقتی با هر برخورد خلاف میلش فوری گریه اش می گیره!

!

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۱


اللّهم لا تعذّبنی به ذلّ الحجاب

گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست

بی‌دلان را عیب کردم لاجرم بی‌دل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست

بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست

ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
...

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۱

این قافله عمر عجب می گذرد...

امروز وقتی از پشت پنجره نوه کوچولوی همسایه رو دیدم که با لذتی که فقط تو نگاه و لبخند شیطنت آمیز گوشه لبش می شد دید، مستِ آب دادن گلهای باغچه بود و بی خبر از صدای مادر و غرغرهای مادر بزرگ، ناخودآگاه باهاش همراه شدم تو این لذت بی بدیل.
نیم ساعتی گذشت و اون عاشقانه آب بازی می کرد و من محوش شده بودم و دزدکی شریک شادیش. 
به قطره های آب نگاه می کردم که چه لغزان رو برگهای بنفشه ها و شب بوها می نشستن و هر از گاهی، شیطنت با ترس و لرز کودک رو که سعی می کرد نگذاره مادر ببینه آب رو مثه فواره پخش می کنه رو هوا تا خودش بجای گلها خیس بشه و چه حالی داره تو این هوای بهاری آب بازی...
یاد وقتی افتادم که همه عشق روزای تابستونم رسیدن بعد از ظهر بود تا به بهونه آب دادن به درختای حیات مادربزرگ اونم تو اون حیات با صفا و پر از دار و درخت، یه دل سیر آب بازی کنم، تازه باید کشیک می دادم که پدربزرگ از خواب بیدار نشه و غرغر کنه واسه هدر دادن آب، آخه یاد گرفته بودم اگه شیلکنگ آب رو با فشار مثه فواره بگیرم بالا، سمت درخت بِه، رنگین کمون درست می شه، البته یادمه سمت درختای دیگه هم امتحان کرده بودم اما نشده بود! سمت خرمالو، آلوچه، سیب، درختهای مو، سمت قفس کبوترا، هیچ کدوم به اندازه درخت به رنگین کمونشون قشنگ نمی شد، سمت درخت گوجه سبز یا زردآلو هم، گاهی، جواب می داد. 
و چه لذتی داشت، خیس شدن زیر شرشر آب، چه لذتی داشت بوی برگ درختا و نعناهای آب خوره بعد از آب پاشی، چه حالی می داد بعد از آب پاشی تو حیات قدم زدن و حس کردن قطره قطره دونه های آبی که از روی برگ درختها می غلطید روی صورتم...
هنوزم باورمه رنگین کمونه پررنگ و جون دار جلوی درخت به، نه بخاطر زاویه آفتاب و جای خاص درخت، که بخاطر خود درخت بود و تک بودنش بین بقیه درختها، آخه هیچ وقت صدای مادربزرگ رو یادم نمی ره که درخت بِه، درخت عمو علی بود، یه درخت خاص....
پی نوشت: عمو علی کوچکترین برادر پدر بود که سالهای آخر جنگ، مفقودالاثر شد و مادر بزرگ هیچ وقت باور نکرد غایب شدن عزیزی رو که همیشه براش حاضر بود و بود...

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۱

گر کند انعام او در من مسکین نگاه...

Ya sadiqal aqwal ya Muhammad
Ya tahiral akhlaq ya Muhammad
Ya hadiyal akwan ya Muhammad
Ya taja ruslillah ya Muhammad
Ya khayra khalqillah, ya rasulallah

O truthful one in sayings O Muhammad
O pure one in character O Muhammad
O guide of all the worlds O Muhammad
O crown of God’s messengers O Muhammad
O best of creation O Messenger of God

 Ya nabiyyallah, safiyyallah ya Muhammad
Ya waliyyallah, hafiyyallah ya Muhammad
Ya bashirallah, nadhirallah ya Muhammad
Ya habiballah, shafi’allah ya Muhammad
Ya khayra khalqillah, ya rasulallah
Ya badrat tamam
Nuradh dhalam
‘Aliyal maqam
Sayyidul kiram
Monqidhal anam
‘Alaykas salatu wassalam...

O full moon
Light of the darkness
In possession of a high rank
Master of the noble & generous
Saviour of humanity
May peace & blessings be upon you (repeat)

Ya nabiyyallah, safiyyallah,
waliyyallah, Muhammad
Ya habiballah, khalilallah, nadhirallah, Muhammad
Ya khitamal anbiya’i ya rasulallah
Ya imamal atqiya’i ya rasulallah
Ya dawa’a kulli da’i ya rasulallah

O seal of the Prophets, O Messenger of Allah
O leader of the God-fearing, O Messenger of Allah
O cure for every disease, O Messenger of Allah

Ya rabbal Mustafa
Bi jahil Mustafa
O Lord of al-Mustafa
For the sake of al-Mustafa
Ighfiridh dhunub, usturil ‘uyub,
ihdil qulub, likay tatub
Dha’ifi thawab, yamminil kitab,
ab’idil ‘athab, yawmal hisab

Forgive all sins, conceal all faults, guide the hearts,
so that they repent;
Multiply our reward, make our books in our right hands;
make us far from the Fire,
On the Day of Judgement

Ya rasuli, ya habibi, ya nabiyallah
Ya shafi’i, ya bashiri, ya safiyyallah
Ya rasulallah

''Sami Yusuf''
Click to Listen...

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار...

خدایا ممنوم بابت تمام نعمات بی دریغی که تو این سال بهم بخشیدی.
ممنونم بابت سلامتی، بابت درک لذت گوارایی آب، نوازش نسیم، سرمای زمستان و گرمای بهار، عطر شکوفه، شرشر باران، سپیدی برف، حتی بوی خوش نان گرم و تازه.
ممنونم بابت خانواده گرم و مهربانم، پدر و مادر و لذت بی بدیل حضورشون، صدای روح نواز و آغوش گرم مادرم، چشمهای خسته اما مهربان پدرم، شیرینی شیطنت آمیز برادر کوچکتر و حضور برادر بزرگتر در کنار خانواده.
ممنونم بخاطر فرصتی که بهم دادی تا هر روز با طلوع بیدار بشم و با غروب برگردم خونه، ممنونم بخاطر فرصت همنشینی و همکاری با بهترین آدمهات.
ممنونم که در آغوشم گرفتی و از سخت ترین اتفاقها گذروندیم، ممنونم که ناتوانی و نادانی من رو با مهرت پوشوندی و نگذاشتی از گزند حوادث بد و سخت این سال آسیبی ببینم.
ممنونم بخاطر شفا و مهلتی دوباره، ممنونم بابت اعتماد...
ممنونم بخاطر همه چیزهایی که از رحمت و مهر و لطفت بهم بخشیدی و همه چیزهایی که با علم و حکمتت نداشتنشون رو صلاح دونستی برام.
ممنونم بابت مهر و غضب، نور و تاریکی، شور و سکون، شادی و غم، سختی و آسایش، سلامتی و بیماری، وصل و جدایی، ممنونم بابت انتظار...
دوستت دارم و ممنونم بابت فرصت انسان شدن و تجربه این همه زیبایی، گام برداشتن روی زمین و درک لذت حرکت به سوی تو، به سوی کمال و زیبایی و آرامش، لذت انسان بودن، لذت عشق...

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۰

مرا نگاه تو بس

لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
...

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۰

Happiness

به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!

«سایه»

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۰

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم...

ترسم از ناامیدی نیست
از نبودن امیدیِ که نیست...

پی نوشت: وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ...

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی، کین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

بدانکه دل را صورتی است، گوشت پاره ای که جمله خلایق را هست، و حیوانات را هست، گوشت پاره ای صنوبری در جاتب پهلوی چپ از زیر سینه و آن گوشت پاره را جانی است روحانی که دل حیوانات را نیست دل آدمی راست. ولیکن جان دل را در مقالم صفا از نور محبت دلی دیگر هست که آن دل هر آدمیی را نیست دل حقیقی می خواهد که ما آن را دل جان دل می خوانیم.
و دل را صلاحی و فسادی هست: صلاح دل در صفای اوست، و فساد او در کدورت او. و صفای دل در سلامت حواس اوست، و کدورت او در بیماری و خلل حواس او. پس تصفیه دل در سلام حواس اوست، و تربیت دل در توجه او به حضرت الوهیت و تبرّا از ماسوای حق...
تصفیه دل بر قانون طریقت 
نجم الدین رازی