دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۹

یک سالگی وبلاگم

یکسال پیش، یه روز درست مثل امروز، به دلیلی که فقط خودم می دونم، این وبلاگ متولد شد. این دفتر آغاز داشت، هدف داشت، داره. نه که فکر کنی از سر بیکاری، تفریح، تجربه، یا جلب توجه ساختمش، نه. شاید یه روزی دوباره مثل امروز فهمیدی چرا، اما فعلا همین بس که زاییده محبتِ و آبستن امید...
تولدش مبارک

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

بودن یا نبودن، مسئله این است...

دوست داشتم انگشتا و دل و ذهن ام یاری می کردن و می شد اون نگفتنی پنهان ندونستی رو از ته قلبم بکشم بیرون و بریزمش رو کاغذ و سبک شم، اما هر چی تلاش کردم نشد...

شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

دوستت دارم

اینقدر خجالت زده ات هستم که حتی روم نمی شه سرم رو بیارم بالا و نیگات کنم...
جواب این همه لطف با دادن و ندادن، دوستت دارم گفتن از ته دل قبوله؟! آخه این تنها چیزیه که می تونم بهت بدم، هر چند قطره ای از بی نهایت مهرت رو به خودت دادن چندان بخشندگی نمی خواد و باز همون چرخه است و من و شرم...

جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

سکوت من، سکوت تو

قابل توجه بعضی ها که اصلا هم به روی خودشون نمیارن!
هیچ وقت فکر نکن اینکه سر من شلوغه و هزار تا کار دارم و حتی بهم ریخته ام، دلیل مناسبیه واسه این که خیال کنی حواسم به تو و کارات نیست!
گفته بودم سکوت من معناش فکر عمیقه، نگفته بودم سکوت تو معناش یه اتفاق عینیه؟! دو روزه سرت گرمه و این یعنی داری یه کاری می کنی، درست عین بچه های شر که وقتی سروکله اشون پیدا نیست یعنی فاجعه ای در حال رخ دادنه! گفته باشم که گوشی دستت باشه خلاصه! آره!

پی نوشت: ابراز احساساتم در واکنش به سکوت و غیبت چند روزه شما- همون مودبانه منو فراموش کردی و سرت پی کار خودته و منم اصلا از این وضع راضی نیستم- در جملات بالا کاملا تلویحی بود دیگه نه؟!

قاصد روزان ابري، داروگ! کی می‌رسد باران؟

اللَّهُمَّ قَدِ انْصَاحَتْ جِبَالُنَا، وَ اغْبَرَّتْ اءَرْضُنَا، وَ هامَتْ دَوابُّنا، وَ تَحَيَّرَتْ فِي مَرَابِضِها، وَ عَجَّتْ عَجِيجَ الثَّكالَى عَلَى اءَوْلادِها، وَ مَلَّتِ التَّرَدُّدَ فِي مَراتِعِهَا، وَ الْحَنِينَ إ لى مَوارِدِها.
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ اءَنِينَ الْآنَّةِ، وَ حَنِينَ الْحَانَّةِ.
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ حَيْرَتَها فِي مَذاهِبِها، وَ اءَنِينَها فِي مَوَالِجِها.
اللَّهُمَّ خَرَجْنا إِلَيْكَ حِينَ اعْتَكَرَتْ عَلَيْنا حَدابِيرُ السِّنِينَ، وَ اءَخْلَفَتْنا مَخايِلُ الْجُودِ، فَكُنْتَ الرَّجَاءَ لِلْمُبْتَئِسِ، وَ الْبَلاغَ لِلْمُلْتَمِسِ، نَدْعُوكَ حِينَ قَنِطَ الْاءَنامُ، وَ مُنِعَ الْغَمامُ، وَ هَلَكَ السَّوامُ، اءَلا تُؤ اخِذَنا بِاءَعْمالِنا، وَ لا تَأْخُذَنا بِذُنُوبِنا، وَ انْشُرْ عَلَيْنا رَحْمَتَكَ بِالسَّحابِ الْمُنْبَعِقِ، وَ الرَّبِيعِ الْمُغْدِقِ، وَ النَّباتِ الْمُونِقِ، سَحّا وَابِلاً، تُحْيِي بِهِ ما قَدْ ماتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ ما قَدْ فاتَ.
اللَّهُمَّ سُقْيا مِنْكَ، مُحْيِيَةً، مُرْوِيَةً، تَامَّةً، عَامَّةً، طَيِّبَةً، مُبَارَكَةً، هَنِيئَةً، مَرِيئَةً مَرِيعَةً، زاكِيا نَبْتُها، ثامِرا فَرْعُها، نَاضِرا وَرَقُها، تُنْعِشُ بِهَا الضَّعِيفَ مِنْ عِبَادِكَ، وَ تُحْيِي بِهَا الْمَيِّتَ مِنْ بِلاَدِكَ.
اللَّهُمَّ سُقْيا مِنْكَ تُعْشِبُ بِهَا نِجَادُنَا، وَ تَجْرِي بِها وِهَادُنَا، وَ يُخْصِبُ بِها جَنَابُنا، وَ تُقْبِلُ بِها ثِمارُنا، وَ تَعِيشُ بِها مَواشِينا، وَ تَنْدَى بِها اءَقَاصِينا، وَ تَسْتَعِينُ بِها ضَواحِينا، مِنْ بَرَكاتِكَ الْواسِعَةِ، وَ عَطاياكَ الْجَزِيلَةِ عَلَى بَرِيَّتِكَ الْمُرْمِلَةِ، وَ وَحْشِكَ الْمُهْمَلَةِ.
وَ اءَنْزِلْ عَلَيْنا سَماءً مُخْضِلَةً، مِدْرارا هاطِلَةً، يُدافِعُ الْوَدْقُ مِنْهَا الْوَدْقَ، وَ يَحْفِزُ الْقَطْرُ مِنْهَا الْقَطْرَ، غَيْرَ خُلَّبٍ بَرْقُهَا، وَ لا جَهامٍ عَارِضُها، وَ لا قَزَعٍ رَبابُها، وَ لا شَفّانٍ ذِهابُها، حَتّى يُخْصِبَ لِإِمْرَاعِهَا الْمُجْدِبُونَ، وَ يَحْيا بِبَرَكَتِها الْمُسْنِتُونَ، فَإِنَّكَ تُنْزِلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، وَ تَنْشُرُ رَحْمَتَكَ، وَ اءَنْتَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ.
«خطبه 114 نهج البلاغه»

چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۹

عید غدیر مبارک

«الیك عنى فما جعل الله لأحد بعد غدیرخم من حجّة ولاعذر»

سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹

در نگاهِ تو آتشِ اشتیاقی نیست

چشمانِ سیاهِ تو فریب‌ات می‌دهند ای جوینده‌ی بی‌گناه! ــ تو مرا هیچ‌گاه در ظلماتِ پیرامونِ من بازنتوانی یافت؛ چرا که در نگاهِ تو آتشِ اشتیاقی نیست...
مرا روشن‌تر می‌خواهی
از اشتیاقِ به من در برابرِ من پُرشعله‌تر بسوز
ورنه مرا در این ظلمات بازنتوانی‌یافت
ورنه هزاران چشمِ تو فریب‌ات خواهد داد، جوینده‌یِ بی‌گناه!
بایست و چراغِ اشتیاقت را شعله‌ورتر کن...

«شاملو»

عادت شدم برات، خوب می فهمم...

لازم نیست باهام تند حرف بزنی تا بفهمم عصبی هستی و این روزا اصلا حال و حوصله نداری. حیف که به فکر از دست رفتن زمان برای بدست آوردن همه چیز هستی جز دل من...

دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۹

The eyes are blind

"I am thirsty for this water," said the little prince. "Give me some of it to drink..."
And I understood what he had been looking for.
I raised the bucket to his lips. He drank, his eyes closed. It was as sweet as some special festival treat. This water was indeed a different thing from ordinary nourishment. Its sweetness was born of the walk under the stars, the song of the pulley, the effort of my arms. It was good for the heart, like a present. When I was a little boy, the lights of the Christmas tree, the music of the Midnight Mass, the tenderness of smiling faces, used to make up, so, the radiance of the gifts I received.
"The men where you live," said the little prince, "raise five thousand roses in the same garden-- and they do not find in it what they are looking for."
"They do not find it," I replied.
"And yet what they are looking for could be found in one single rose, or in a little water."
"Yes, that is true," I said.
And the little prince added:
"But the eyes are blind. One must look with the heart..."
«The little prince»

ببار ای بارون، ببار...

 این بین فقط عجبم میاد از آسمون...
دیگه هیچ اتفاقی برام عجیب نیست بس که این مدت یاد گرفتم بی حس شم و رویاها و انتظاراتم رو فراموش کنم. فقط نمی دونم چرا آسمون اینقدر سرد شده، اون چرا اشکاش یخ شده، اون چرا مسخ شده، دلم بدجوری هوای بارون کرده این روزها...

?!Nothing is wrong, is it

گفته بودم فقط در دو حالت ساکتم، یا وقتی خیلی تو فکرم، یا وقتی خیلی تو فکرم! گفته بودم، نگفته بودم؟!

پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۹

قلعه میانه روی

فردریش نیچه فیلسوف آلمانی گفته است:
- نمی ارزد که آدم وقتش را به بررسی بگذراند؛ اشتباه های مکرر جزئی از ذات انسان است.
استاد می گوید:
- برخی مردم اصرار دارند ثابت کنند در مورد مسائل جزئی درست عمل کنند. اغلب به خودشان اجازه نمی دهند اشتباه کنند و از این رفتار چیزی نصیب شان نمی شود جز ترس از پیشروی. ترس از اشتباه دری است که ما را در قلعه "میانه روی" حبس می کند. اگر بتوانیم بر این ترس غلبه کنیم، گاه بزرگی به سوی آزادی مان برداشته ایم.
«مکتوب»

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

منِ نوسترآداموس!

لباس بچه واقعا زیباست، برای من که از بین انواع پوشیدنی ها، عاشق کفشم! کفش از همه چیز زیباتر. فکر کن، چه مرد کوچولویی به نظر بیاد جوجه ای که اینا رو پاش کنه :) 
چند شب پیش خوابی دیدم که تعبیرش بچه دار شدن یکی از دوستانمه، خیللللللللللللللللللی براش خوشحالم، می دونم عاشق بچه است و مادر خوبی خواهد شد. امیدوارم خدای مهربونم بچه سالم و صالحی بهشون عطا کنه. البته درسته که هنوز کسی بهم چیزی نگفته و فعلا فقط در حد خوابه، اما معمولا این جور وقتا احساسم اشتباه نمی کنه، قبلا بارها تجربه کردم ;) 
ان شاالله همه بچه های خوبی برای پدر مادرهامون باشیم و پدر و مادرهای بهتری برای آیندگان.

پی نوشت: درسته که سونوگرافی سرخودم اما دیگه اونقدر پیشرفته نیستم که هنوز هیچی نشده جنسیت بچه رو هم تشخیص بدم! کفشها پسرونه ان چون من عاشق پسر کوچولوهام، گفتم که بهونه نداشته باشی واسه دست انداختنم! بعدشم وقتی بدنیا اومد بهت ثابت می شه وقتی می گم می دونم، می دونم جونی :-*

عید مبارک

عید قربان مباررررررررررک

یا مُنَزِّلَ طه

خدايا چنانم ترسان خودت كن كه گويا مى بينمت و به پرهيزكارى از خويش خوشبختم گردان و به واسطه نافرمانيت بدبختم مكن و در سـرنـوشـت خود خير برايم مقدر كن و مقدراتت را برايم مبارك گردان تا چنان نباشم كه تعجيل آنچه را تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخير آنچه را تو پيش انداخته اى 
خدايا قرار ده بى نيازى در نفس من و يقين در دلم و اخلاص در كردارم و روشنى در ديده ام و بينايى در ديـنـم ذخيره ام در سختى اى رفيق و همدمم در تنهايى اى فريادرس من در گرفتارى 
اى ولى من در نعمتم اى معبود من و معبود پدرانم ابراهيم و اسمعيل و (معبود) اسحاق و يعقوب و پروردگار جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و اسـرافـيـل و پـروردگـار مـحـمـد خـاتـم پـيـمـبـران و آل بـرگـزيـده اش و فـروفـرسـتـنـده تـورات و انـجـيـل و زبـور و قـرآن و نازل كننده كهيعص و طه و يس
تويى پناه من هنگامى كه درمانده ام كنند راهها با همه وسعتى كه دارند و زمين بر من تنگ گيرد با همه پهناوريش و اگر نبود رحمت تو بـطور حتم من هلاك شده بودم و تويى ناديده گير لغزشم و اگر پرده پوشى تو نبود مسلما مـن از رسـواشـدگـان بودم  اى كه مخصوص كرده خود را به بلندى و برترى و مى دانی حركت چشمها و آنچه را سينه ها پنهان كنند و حوادثى كه در كمون زمانها و روزگارها است
من اى معبودم كسى هستم كه به گناهانم اعتراف دارم پس آنها را بيامرز و اين منم كه بد كردم اين منم كه خطا كردم اين منم كه به بدى همت گماشتم اين منم كه نادانى كردم اين منم كه غفلت ورزيدم اين منم كه فراموش كردم اين منم كه به غيراعتماد كردم  اين منم كـه بـه كـاربـد تـعمّد كردم اين منم كه وعده دادم واين منم كه خلف وعده كردم اين منم كه پيمان شكنى كردم اين منم كه به بدى اقراركردم ايـن مـنـم كـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـيـش خـود اعـتراف دارم و با گناهانم بسويت بازگشته ام پس آنها را بيامرز اى كـه زيـانش نرساند گناهان بندگان و از اطاعت ايشان بى نيازى
«بخشی از دعای عرفه»
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
....

یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

باور

وَقَدْ مَكَرُواْ مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ ﴿۴۶﴾
فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ﴿۴۷﴾
«سوره ابراهیم»

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

چراغ جادو

این روزا دور دور شرمندگیه، آخ که خدا عجیــــــــــــــــب آدمو شرمنده خودش می کنه و صد آه که کو گوش شنوا و دیده عبرت بین و وجدان آگاه و بر فرض محال که همه اینا باشه، کو یه جو غیرت! منم و کلی آرزوهای محال که اصلا تو ظرفم جا نمی شن...بچه که بودم هر وقت خیلی دلم می گرفت و به بن بست می خوردم یه گوشه پیدا می کردم و تو رویاهام چراغ جادو رو میدیم و سعی می کردم آرزوهام رو با توجه به محدودیت سه تا آرزویی که چراغ می تونست برآورده کنه اولویت بندی کنم، اخ اینقدر سخت بود برای یکی از اون یکی گذشتن و فداکاری یه نیاز واسه اون یکی... خلاصه اونقدر غرق این کار می شدم که غمم یادم میرفت و خورشید گرم امید دوباره تو وجودم طلوع می کرد. بزرگتر که شدم ارباب غول چراغ جادو رو پیدا کردم و وه که رسیدن به منبع ناتمامی که آرزوها رو برآورده می کنه چه شادی و امید بی پایانیه برای زندگی...حالا خدایی دارم که خیالم راحته با اینکه ظرفم کوچیکه، حدم حقیره و دستانم خالی، با اینکه روم سیاهه و صدام لرزان و وسعم ناچیز، اما امیدم به درگاهش بی پایان و باورم به مهر و حکمتش تموم نشدنی. حالا همیشه انگار چراغ جادو تو دستمه و فقط کافیه هر وقت لازمش داشتم دستی به قاب طلایی اش دور قلبم بکشم و گرد و خاکاش رو بتکونم و از ته دل صداش کنم و چشامو ببندم که رحمتش عامه و فضلش همه گیر حتی برای روسیاهی چون من....

چون دل از دست به درشد مثل کره توسن، نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

 هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش

خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش

شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش

گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می​بینم و دریا نه پدیدست کرانش

عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش

خماری

موندم تو کار خدا....
توضیحش بمونه طلبت!

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

...

به مارماهی مانی، نه این تمام و نه آن!
منافقی چه کنی؟ مار باش یا ماهی...

آدمهاي كوچك

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

شهادت امام جواد(ع) تسلیت باد

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

اگه تو می تونی، منم می تونم. می تونم با کار و پر مشغله کردن خودم سرمو گرم کنم و به هیچی فکر نکنم. می تونم اونقدر کار درست کنم برای خودم و اونقدر خودمو درگیر کنم که دیگه فرصت فکر کردن به تو رو نداشته باشم، می تونم فراموش کنم، می تونم سخت بشم، قوی بشم، آآآآدم بشم، امروزی بشم، پیشرفته بشم، به فکر پول بیفتم، به پیشرفت کاری فکر کنم، هی با آدمهای جدید آشنا بشم و هی به خودم بگم گور پدر همه چی جز پول و کار و من و استفاده از فرصت ها!! می تونم مرزهای زندگی و آرزو و افکارم رو ببندم در حد رزومه و درآمد و حساب بانکی و خودمو قانع کنم هر چیز دیگه ای فقط وقت تلف کردن و هدر دادن زمان و انرژیه. می تونم همه زندگی ام و برنامه هام رو طبق قوانین فیزیک ببندم و تابع همه روابطم رو بنویسم و مراقب باشم  یه وقت حد هیچ کدومشون به سمت  مطلق بی نهایت میل نکنه! منم می تونم مثه تو بشم. می تونم، می تونم، می تونم. می تونم؟؟!!

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

طه


بسم الله الرحمن الرحیم 
طه ﴿1﴾
مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾
إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَى﴿3﴾
تَنزِيلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ﴿4﴾
الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴿5﴾
لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى ﴿6﴾
وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى ﴿7﴾...

به نام باران...

 اسم وبلاگ همین الان، آنی و ناگهانی عوض شد :)
اسمش یهو بی خبر عوض شد اما بی خبر تعیین نشد، چون و چراش بماند. شاید هیچ وقت نرسه روزی که بخوام دلیلش رو توضیح بدم، شایدم...

پی نوشت: مطمئن باش انتخاب این اسم هر علتی داشته باشه، اونی که تو فکر می کنی نیست جونی ;)

ها

عاشق وقتی ام که هوا سرد و بارونیه طوری که با هر نفس کلی بخار تو هوا پخش می شه. این های پخش شده تو هوا، یعنی هنــوز زنده ام!
دقت کردی، ها برعکس آهه. آه یکی از زیباترین اسما خداست که از ته ته دل بلند میشه...

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

هو لا خَلْق مِنْ عِبادِهِ یَسْتَشیرُ

رَبِّ مَوْضِعُ کُلِّ شَکْوى، وَشاهِدُ کُلِّ نَجْوى، و حاضِرُ کُلِّ مَلاَ، وَمُنْتَهى کُلِّ حاجَة، وَ فَرَجُ کُلِّ حَزین، وَ غِنى کُلِّ فقیر مِسْکین، وَ حِصْنُ کُلِّ هارِب، وَ اَمانُ کُلِّ خآئِف، حْرِزُ الضُّعَفآءِ، کَنْزُ الْفُقَرآءِ، مُفَرِّجُ الْغَمّآءِ،مُعینُ الصّالِحینَ...
اَنْتَ اللهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، رَبُّ الْعالَمینَ، اَنْتَ الْخالِقُ وَاَ نَا الْمَخْلُوقُ، وَ اَنْتَ الْمالِکُ وَ اَ نَا الْمَمْلُوکُ، وَاَنْتَ الرَّبُّ وَ اَ نَا الْعَبْدُ، وَ اَنْتَ الرّازِقُ وَ اَ نَا الْمَرْزُوقُ، وَاَنْتَ الْمُعْطى وَاَ نَا السّآئِلُ، وَاَنْتَ الْجَوادُ وَ اَ نَا الْبَخیلُ، وَاَنْتَ الْقَوِىُّ وَاَ نَا الضَّعیفُ، وَاَنْتَ الْعَزیزُ وَاَ نَا الذَّلیلُ، وَاَنْتَ الْغَنِىُّ وَاَ نَا الْفَقیرُ، وَاَنْتَ السَّیِّدُ وَاَ نَا الْعَبْدُ، وَاَنْتَ الْغافِرُ وَاَ نَا الْمُسیئُ، وَاَنْتَ الْعالِمُ وَاَ نَا الْجاهِلُ، وَاَنْتَ الْحَلیمُ وَاَ نَا الْعَجُولُ، وَاَنْتَ الرّاحِمُ وَاَنـَا الْمَرْحُومُ، وَاَنْتَ الْمُعافى وَاَ نَا الْمُبْتَلى، وَاَنْتَ الْمُجیبُ وَاَنـَا الْمُضْطَرُّ، وَاَنـَا اَشْهَدُ بِاَنَّکَ اَنْتَ اللهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، اَلْواحِدُ الْفَرْدُ، وَاِلَیْکَ الْمَصیرُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَاَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ، وَاغْفِرْ لى ذُنُوبى، وَاسْتُرْ عَلَىَّ عُیُوبى، وَافْتَحْ لى مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً،وَرِزْقاً واسِعاً، یااَرْحَمَ الرّاحِمینَ، وَالْحَمْدُللهِِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَحَسْبُنَا اللهُ وَنْعِمَ الْوَکیلُ، وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ.

Have you ever been in love


Have you ever been in love
You could touch the moonlight
When your heart is shooting stars
You're holding heaven in your arms
Have you ever been in love?

Have you ever walked on air, ever
Felt like you were dreamin'
When you never thought it could
But it really feels that good
Have you ever been in love?

Have you ever been in love
You could touch the moonlight
When your heart is shooting stars
You're holding heaven in your arms
Have you ever been in love?

The time I spent waiting for something
That was heaven sent
When you find it don't let go
I know...

Have you ever said a prayer
And found that it was answered
All my hope has been restored
I ain't looking anymore  
Have you ever been...

Some place that you ain't leavin'
Somewhere you gonna stay
When you finally found the meanin'
Have you ever felt this way?

The time I spent waiting for something
That was heaven sent
When you find it don't let go
 I know...

 Have you ever been in love
You could touch the moonlight
You can even reach the stars
Doesn't matter near or far
Have you ever been in love?
Have you ever been in love?
So in love

دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۹

ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند، من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش...

روح را در مراجعت با عالم خویش براق نفس می بایست، زیرا که او پیاده نتواند رفت. آن وقت که بدین عالم می پیوست بر براق نفخه سوار بود که «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی»، و این ساعت که می رود بدان عالم، به براق نفس حاجت دارد تا آنجا که حّد میدان نفس است. و نفس را در روش به دو صفت هوا و غضب حاجت است، اگر به علو رود و اگر به سفل، بی ایشان نتواند رفت.

از اینجا گفته اند: «اگر هوا نبودی هیچ کس را راه به خدا نبودی!». زیرا که هوا نمرود نفس را چون کرکسی آمد و غضب چون کرکسی دیگر، هر وقت که نمرود نفس بر این کرکس سوار شود- و طعمه کرکسان بر صوب علوی است- کرکسان روی سوی علو نهند، و نمرود نفس سفلی را به مقامات علوی رساند.

و آن چنان باشد که چون نفس مطمئنه ببود، و بر هر دو صفت هوا و غضب غالب شد، روی هوا و غضب از اسفل بگرداند، و سوی اعلی رود، تا مطلوب ایشان قربت عزّت شود، نه تمتّعات عالم بهیمی و سبعی. چون هوا قصد علو کند همه عشق و محبت گردد، و غضب چون روی به علو آورد همه غیرت و همت گردد. نفس به عشق و محبت روی به حضرت نهد، و به غیرت و همت در هیچ مقام توقف نکند، و به هیچ التفات ننماید جز به حضرت عزت. و روح را این دو آلت تمامتر وسیلتی است در وصول به حضرت حق.