احساس یه پرنده تنها رو دارم که بالش هم شکسته! اشتباهم کجاست؟ کی قراره بالاخره یاد بگیرم به همه اعتماد نکنم، با همه صادق نباشم، تو رفتارم سیاست ورزی کنم، بدجنس بشم، دورو بشم، زبون باز بشم؟؟؟ کی قراره یاد بگیرم مثه یه بچه زود به همه دل نبندم، زود باور نکنم، زود انس نگیرم؟؟؟ کی ؟
هیچ وقت...
ترجیح می دم صاف برم، صاف باشم، صاف بگم، شکست هم بخورم، در عوض می دونم حداقل راهم درست بوده. می دونی، درست مثه امتحان دادن می مونه، می شه با تقلب 20 شد اما همیشه ترجیح دادم اگه بیست نیستم حداقل صفر خودمو بپذیرم (آخرین باری که در عنفوان جوانی! تقلب کردن رو امتحان کردم، صفر شدم و از اونجا به ارزش این فلسفه امروزی گرانبها پی بردم!). عزیز دل من، فقط از دیوار کسی بالا رفتن دزدی نیست، از مهر و سادگی افراد سوء استفاده کردن به مراتب جرمی سنگین تر و حتی نابخشودنی تره. کی گفته دل دیوار نداره، از دل کسی بی اطلاع و به قصد دزدی بالا رفتن گناه زشت تریه، چه برسه به این که صاحب خونه خودش در رو برات باز کنه با اعتماد و روی خوش و تو...
برای خودم و سادگی ام متاسف نیستم، اگه این معنای بچه بودنه که صاف باشی و صادق، که دورویی بلد نباشی و کج دار و مریض! نتونی با بقیه رفتار کنی، ناراحت نمی شم بهم بگی بچه. من برای تو متاسفم، برای تویی که معنای صداقت و سادگی رو نمی دونی، و برای تو، تویی که دل دروازه ات عادت کرده به رفت و آمد کرو کرو آدم و رهگذر، حتی برای تو، تویی که همیشه بابت بی سیاستی شماتتم کردی...
باور دارم دلم راه اشتباهی نمی ره، که راهبرش اشتبا نمی کنه، وگرنه منیت من کجا و هدایت و بی خطایی کجا، اعتماد دلم از اعتماد به خالقش می یاد...
همه جور ایراد ازم بگیر، هر انتقادی ازم بکن، بابت هر رفتری مورد شماتت قرارم بده، اما تو رو خداااا
تو رو خداااا ازم نخواه دنیا رو جز از پنجره کودکی ببینم