پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۲

صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر، دیدار در حجاب و معانی برابرست....

بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر الله اکبر است

دانی که چون همی گذرانیم روزگار
روزی که بی تو می گذرد روز محشر است

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است....

پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۲

وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ...

وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ...

«لقمان، ۲۲»

چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۲

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۲

واحُزْناهُ، واكَرْباهُ عَلَيْكَ يا ابا عَبْدِ اللّهِ...

وامُحَمَّداهُ، صَلّى عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ. هذا حُسَيْنُ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاعْضاءِ، واثَكْلاهُ، وَ بَناتُكَ سَبايا، الَى اللّهِ الْمُشْتَكى وَ الى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفزى وَ اِلى عَليٍّ المُرْتَضى وَ اِلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ، و الى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداء. وامُحَمَّداهُ، وَ هذا حُسَيْنُ بِالعَراءِ، تَسْفى عَلَيْهِ رِيحُ الصَّباءِ، قَتيلُ اءَولادِ الْبَغايا. واحُزْناهُ، واكَرْباهُ عَلَيْكَ يا اءبا عَبْدِ اللّهِ، اءَلْيَوْمَ ماتَ جَدّى رَسُولُ اللّه.
يا اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ، هولاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطفى يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا. وَ فى بعْضِ الرَّواياتِ: وامُحَمَّداهُ، بَناتُكَ سَبايا، وَ ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةُ تَسْفى عَلَيْهِمْ ريحُ الصَّباءِ، وَ هَذا حُسَيْنُ مَحْزُوزُ الرَّاءسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَالرَّداءِ. بِاءبى مَنْ اءَضْحى عَسْكَرُهُ فى يَوْمِ الاثْنَيْنِ نَهْبَا. بِاءبى مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ العُرى.
بِاءبى مَنْ لا غائِبُ فَيُرْتَجى،
وَ لا جَريحُ فَيُداوى
بِاءبى مَنْ نَفْسى لَهُ الفِداءُ
بِاءبِى الْمَهْمُومُ حَتّى قَضى
بِاءبى الْعَطشانُ حَتى مَضى
بِاءَبى مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدَّماءِ، بِاءبى مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ الهِ السَّماءِ، بِاءَبى مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدى ، بِاءَبي مُحَمَّدُ الْمُصطَفى ، بِاءبي عَلِيُّ الْمُرْتَضى ، بِاءَبي خَديجَةُ الْكُبْرى ، بِاءبى فَاطِمَةُ الزَّهراءِ سَيِّدَةُ النِّساءِ، بِاءَبى مَنْ رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ حَتّى صَلّى...

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۲

أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ...

أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ أَيْنَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَةُ أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ أَيْنَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ أَيْنَ أَعْلامُ الدِّينِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ أَيْنَ الْمُرْتَجَى لِإِزَالَةِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ أَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِيدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ أَيْنَ الْمُتَخَيَّرُ [الْمُتَّخَذُ] لِإِعَادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّرِيعَةِ أَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْيَاءِ الْكِتَابِ وَ حُدُودِهِ أَيْنَ مُحْيِي مَعَالِمِ الدِّينِ وَ أَهْلِهِ أَيْنَ قَاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِينَ أَيْنَ هَادِمُ أَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفَاقِ أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَ الْعِصْيَانِ وَ الطُّغْيَانِ أَيْنَ حَاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِّ وَ الشِّقَاقِ...

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۹۲

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند، کاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

این نفس آدمی محل شبهه و اشکال است. هرگز به هیچ وجه نتوان ازو شبهه و اشکال رابردن مگر که عاشق شود. بعد از آن درو شبهه و اشکال نماند که حُبُّک الشَّییَ یُعمِی وَ یُصِمُّ.
ابلیس چون آدم رو سجود نکرد و مخالفت امر کرد گفت خَلَقتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقتُهُ مِن طِینٍ. ذات من از نار است و ذات او از طین، چون شاید که عالم ادنی را سجود کند؟ چون ابلیس را به این جرم و مقابلگی نمودن و با خدا جدال کردن لعنت کرد و دور کرد، گفت «یا رب آه! همه تو کردی و فتنه تو بود؛ مرا لعنت می کنی و دور می کنی؟»
و چون آدم گناه کرد حق تعالی آدم را از بهشت بیرون کرد. حق تعالی به آدم گفت که «ای آدم چون من بر تو گرفتم و بر آن گناه که کردی زجر دادم چرا با من بحث نکردی؟ آخر تو را حجت بود، نمی گفتی که همه از توست و تو کردی؛ هر چه تو خواهی در عالم آن شود و هر چه نخواهی هرگز نشود. اینچنین حجّتِ راستِ مبینِ واقع داشتی، چرا نگفتی؟»
گفت «یا رب، می دانستم الّا ترک ادب نکردم در حضرت تو و عشق نگذاشت که مواخذه کنم.»
فیه مافیه
دل نوشت: آدمیزاد تنهاتر از اونیه که فکر میکنه... درد منم....  درد را از هر طرف بخوانی درد است...

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۲

...

بسيار براي تو نوشتم غم خود را
بسيار مرا نامه، ولي نامه بري نيست...

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۲

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنـا رُقَيَّةَ...

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه...
شرح: در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود...
پی نوشت: ربط عنوان و متن و شرح و آوازش، بماند... 

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش 
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی ست که یک شاخه نااهل 
بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی 
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه کلیدی 
این کاخ کهن، بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه 
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد ...

حسین جنتی

پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۲

تا در قفس بال و پر خویش اسیرست، بیگانه پرواز بود مرغ هوایی....

معنی تفویض کار به خداوند در سه چیز است: در دین، در قسمت، در حساب خلق. تفویض در دین، آن است که با ساخت خدا نیامیزی و چنانکه اوست بسازی. تفویض در قسمت، آن است که به بهانه دعا، با حکم و فرمان او معارضه نکنی. و تفویض در حساب خلق، آن است که اگر از آنان بدی ای بینی، آنرا شقاوت نشمری و بترسی. اگر ایشان را بر نیکی دیدی، آنرا سعادت شمری، و امیدوار شوی.
«منازل السائرین»

چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۲

و الله ما راینا حبا بلا ملامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه

گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
...
دل نوشت: خوب که نگاه می کنم به گمانم بی تابی ها و دلتنگی هایم نشان بی نشان اند که کار از کار گذشت... صیاد کار خودش را کرد... 
پی نوشت: اگر بگوییم حب خدا محبت های دیگر را از بین می برد درست است، اما درست تر آن است که محبت های دیگر در سایه حب خدا جان می گیرد و روح پیدا می کند و انسان سراسر رحمت و محبت می شود و فاش بگویم هیچ کس جز آن که دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نمی داند...
سید مرتضی آوینی

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۲

خودزنی...

علم می گوید ماهی بخاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی می میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می کند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد.
ماهی بخاطر آب خودش را می کشد...
«ارمیا»
کار نوشت: برای کسی بمیر که برات تب کنه و همیشه حد همه چیز رو نگه دار....گاهی آدم اونقدر دچار محبت میشه که محبوب فراموشش میشه! گاهی اونقدر دچار توهم محبت میشه که حتی خودش رو هم به پای وسیله، و نه هدف، فدا می کنه....

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۲

دل تنگ

 
زمین برای دلم تنگ شده است
دلم برای آسمان...
ستاره نیستند اینها
خداوند
دانه پاشیده برایمان...

«محمدمهدی سیار»

دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۲

ما صلاح خویشتن در بینوایی دیده ایم، هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را...

از وقتی بعد مدتها تلاش منطقی برای دل نبستن و رام نشدن، غم دلنشین دلتنگی همه وجودم رو پر کرد و مطمئن شدم باید این غم بزرگ و تموم نشدنی رو به جون بخرم؛
 از وقتی مطمئن شدم درد بی درمونم بزرگیه که نه برای ورود اجازه میخواد و نه برای رفتن منتظر دستور و فرمایش و اشاره من می مونه؛
از وقتی مطمئن شدم اصرار و انکار فقط عمیق ترش میکنه و دردش شیرین تر و خواستی تر؛
 تصمیم گرفتم بجای خواستن خواسته و حتی دلسوزی برای او، نخواستن رو تمرین کنم.
تصمیم گرفتم با احترام به اویی که حق داره مثل من شیرینی نخواستن رو بچشه بجای اصرار نابجا، مشق رضایت کنم به هوای دستگیری لطافتت شاید چون منی هم از بر شد الفبای بندگی رو ... 
دوستت دارم...

جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۲

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا...

گمراهی و سرگشتگی ام، هدایت و لطافت ات...
گناهکاری و حقارت ام، بخشش و دستگیری ات...

قهر و مهر

سخت شیرین و دوست داشتنی،
حسی که هرگز پیش از این تجربه نکرده بودم،
تردید کشدار  و ممتد بین قهر و مهر...

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۲

قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من ازعشق چون شود

یار آن حریف نیست که از در درآیدم
عشق آن حدیث نیست که از سر برون شود

دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود
...
شیرین تر از اطاعتت نمی شناسم. انتخاب رنج و آسایشش با تو... 

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۲

عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد، عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم...

دلم رو جا گذاشتم و بی خداحافظی برگشتم...
پی نوشت: بی قرارم، درمونده ام، مستاصلم، سرگردونم، موندم بین همه احساسات و افکار و خواسته های متضادی که می تونه درگیر کنه آدم رو، اینقده میدونم که دیگه هیچ امید و پناهی ندارم بین خودم و بقیه آدمها... اینقده میدونم که دیگه هیچی جز تو ندارم. به آبروی امام هشتم، پناهم بده...

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۲

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۲

مدعی...

تا وقتی که میله‌های قفس هست، هر کس می‌تواند ادعا کند که اهل پروازهای بلند است. تا وقتی که میله‌های قفس هست، بندهای مرئی و نامرئی، خواسته و نخواسته و دانسته و ندانستهٔ آدم‌ها، مغفول یا مکتوم یا مستتر می‌ماند؛ حتّی برای خودشان...

سید مهدی شجاعی
کمی دیرتر

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۲

هر که را در طلب همت او قاصر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلب همت او قاصر نیست...

شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۲

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت، کان در ضمیر نیست که اظهار می کنم

بدون شرح است!
اصل مطلب تویی و بس.
من، زندگی، و حاشیه هایم، الباقی همه در حد همین پی نوشتهای نیم خطی هم نیستند...

ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده ایم...

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم

هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایش است
گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده ایم

باغبان را گو اگر در گلستان آلاله ایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسوده ایم
...
پی نوشت: تو را به داده و نداده، تو را به خواستن و نخواستن، تو را به فراغت از داشتن و نداشتن، تو را به آرامش ات شکر...

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۲

بزن این زخمه...

بزن آن پرده، اگر چند تو را سیم
                                                        ازین ساز گسسته 
بزن این زخمه، اگر چند درین کاسه تنبور
                                                        نمانده ست صدایی
بزن این زخمه
                  بر آن سنگ
                               بر آن چوب
                                            بر آن عشق
                                                         که شاید
بَرَدَم راه به جایی.

نغمه توست، بزن!
                  آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این «پرده برافتد»
                        من و تو نیز نمانیم،
                                                            اگر چند بمانیم و
                                                                  بگوییم همانیم...

«شفیعی کدکنی»
پی نوشت: حیف عمر که بی شنیدن قطعات سکرآور آلبوم «گفت و گوی چنگ و نی» بگذره... چیزی کم از معجزه نیست غوغای چنگ و همراهی اش با نی تو این آلبوم...

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۲

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم، که پریشانی این سلسله را آخر نیست...

نمی دانم آن همه اتفاقی دیدن ها اتفاقی نبود یا این همه اتفاقی ندیدن ها اتفاقی نیست!
اینقدر می دانم هر چه بیشتر می گذرد و مطمئن تر می شوم از فراموشی و گذشتنش، هر از گاهی ذهنم می رود تا پای قاف که دلِ دنبال بهانه ام  یادش نرود این همه کوچکی و ناسپاسی...
خوب که لحظات را یکی یکی شمردم و ریز و درشتش را از هم سوا کردم، خوب که آنهمه نیستی و بی دلی در بودن و وجودشان و این همه حضور و آرامش در نبود و نیستی اش را مز مزه کردم و عطر یادت را زیرگوش دلم زمزمه، لبخند خیس باران خورده می ماند و شیرینی داشتن عمری سوال بی جواب و حیرت از این همه حکمت و عاشقی...
دل نوشت: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ...

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۲

از دوست داشتن...

اندیشه ها با هم می آمیزند و گاه بچه هایی از آن ها متولد می شوند که نام شان را می گذاریم آرمان. بعد بچه ها باید بزرگ شوند، بالغ شوند، پیر شوند و شاید بمیرند. عمرشان به عمق پدر و مادرشان بستگی دارد. به اصالت خانوادگی شان! به همجواری شان با حقیقت. به چیزهای دیگر هم البته وابسته اند. مثلا به خود ما که چقدر حواس مان به آن ها باشد...
 برگرفته از وبلاگ اتاق

پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۲

سَيدي اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبي

اَللّـهُمَّ اِنّي كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَياْتُ وَتَعَبَّاْتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَينَ يدَيكَ وَناجَيتُكَ اَلْقَيتَ عَلَي نُعاساً اِذا اَنـَا صَلَّيتُ وَسَلَبْتَني مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَيتُ مالي كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلَُحَتْ سَريرَتي وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ لي بَلِيةٌ اَزالَتْ قَدَمي وَحالَتْ بَيني وَبَينَ خِدْمَتِكَ 

سَيدي لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَني وَعَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَاَقْصَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني غَيرَ شاكِر لِنَعْمآئِكَ فَحَرَمْتَني اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَني مِنْ مَجالِسِ الْعُلَمآءِ فَخَذَلْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني فِي الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيسْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَبَينَهُمْ خَلَّيتَني 

اَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعآئي فَباعَدْتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمي وَجَريرَتي كافَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيآئي مِنْكَ جازَيتَني

فَاِنْ عَفَوْتَ يا رَبِّ فَطالَ ما عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبينَ قَبْلي لاَِنَّ كَرَمَكَ اَي رَبِّ يجِلُّ عَنْ مُكافاتِ الْمُقَصِّرينَ وَاَ نَا عائِذٌ بِفَضْلِكَ هارِبٌ مِنْكَ اِلَيكَ مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً

اِلهی اَنْتَ اَوْسَعُ فَضْلاً وَاَعْظَمُ حِلْماً مِنْ اَنْ تُقايسَني بِعَمَلي اَوْ اَنْ تَسْتَزِلَّني بِخَطيئَتي وَما اَنَا يا سَيدي وَما خَطَري هَبْني بِفَضْلِكَ سَيدي وَتَصَدَِّْ عَلَي بِعَفْوِكَ وَجَلِّلْني بِسَِتْرِكَ وَاعْفُ عَنْ تَوْبيخي بِكَرَمِ وَجْهِكَ...
پی نوشت شب ۲۳ام:
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو        خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست...

دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۲

اِلهی لَم اُسَلِّط عَلی حُسنِ ظَنِّی قُنوطَ الإیاس...

الهی تو را به طه و یس قسم...
الهی تو را به علی مرتضی قسم...
الهی تو را به نرگس و عرفان کوچک قسم...
بگذر از من و حقارت و ظرف کوچکم...
بگذر از من و قدر من به قدر خودت...
بگذر از بنده ای که معترف است به گناهکاری و دستان خالی و روی سیاهش...
میدانم «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» رویی برای خواستن نمی گذارد اما...
نویدم داده ای «عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ»...
به حرمت وعده ات به «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»...
بگذر از من به قدر قدر...
پی نوشت شب ۲۱ام:
ملامتم مکن، حقارت و رو سیاهی ام رو خود دریافته ام. ملتمس دعایم و بس...
تو و طوبی و ما و قامت یار                 فکر هر کس بقدر همت اوست...

یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۲

سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ...

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بیارم در زنم در خار خود

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود
...
پی نوشت شب ۱۹ام:
به غم دچار چنانم که غم دچار من است...

وَ هُوَ عَلَیکَ سَهلٌ یَسیرٌ

«یا اَکرَمَ الاَکرَمینَ، اَیِّد ظاهِری فی تَحصیلِ مَراضیکَ وَ نَوِّر قَلبی وَ سِرّی بِالاِطلّاعِ عَلی مَناهِجِ مَساعیکَ»
ای کریم ترین کریمان، مرا پشت گرمی ده و تاییدم کن در بدست آوردن رضا و خشنودیت و نورانی کن دل و باطنم را به آگاهی بر راههای کوششت. آمین 

جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۲

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید، که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ‏
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُول سَبِیلاً
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَ الْأَقْدَامِ‏
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ لاَ يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ‏
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ‏
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ
لِكُلِّ امْرِى‏ءٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ‏
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ‏
وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ كَلاَّ إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى‏...

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۲

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست، بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

و بدین ترتیب در چنین روزی من اولین دوربین SLR عمرم رو خریدم :)
باشد که فرصت ثبت زیباترین تصاویر و مناظر طبیعت رو به بهترین نحو داشته باشم و تا می تونم به بهترین و زیباترین مکانها سفر کنم...
آمین

خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد، گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ 

اى مردم از پروردگارتان پروا بداريد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى به كار فرزندش نمى‏آيد و هيچ فرزندى [نيز] به كار پدرش نخواهد آمد آرى وعده خدا حق است زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد.

سوره لقمان، آیه ۳۳

یکشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۲

حکایت سیبه و هزار بار چرخ خوردنش تو هوا....

پی نوشت: محتوای این پُست به دلایل شخصی حذف شد.

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۹۲

بسیار زر که مس به درآید ز امتحان...

اون چیزی که یه پیوند پایدار روتضمین میکنه، حتی فراتر از ارزشهای مشترکی که تنها به زبون می آیند و نمی شه به این راحتی مرز ادعا و عمل بهشون رو تشخیص داد، میزان از خود گذشتگی و محبته. گاهی یه امتحان کوچیک کافیه برای کشف مرز خودخواهی و غرور از محبت و از خودگذشتگی.
یه رابطه سازنده و کمک کننده به رشد و کمال دو طرف، مستلزم گذشت و صبره. پیوند دو منِ مغرور که حتی حاضر نیستند از علایق فردی هم بخاطر دیگری بگذرند و نمی تونن درکی از شرایط سخت هم داشته باشند و همراه هم بشن، پیوند الهی نیست. دوبال یک پرنده باید همراه و هماهنگ باشن تا بشه پرواز کرد. گاهی یه امتحان کوچیک کافیه....  

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب، لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

عشق بنده ایست خانه زاد که در شهرستان ازل پروده شدست، سلطان ازل و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر بر اقلیمی افکند و در منشور او حسن نبشته است که در هر شهری که روی نهد، باید که خبر بدان شهر رسد، گاوی از برای او قربان کنند. «فانّ اللّه یأمرکم أن تذبحوا بقرة»، و تا گاو نفس را نکشند قدم در آن شهر ننهد. و بدن ایشان بر مثال شهریست، اعضای او کویهای او و رگهای او جویهاست که در هر کوچه رانده اند، و حواس او پیشه ورانند که هر یکی بکاری مشغولند و نفس گاویست که درین شهر چرا تنها می کند و او را دو سروست یکی حرص و یکی امید و رنگی خوش دارد، زردی روشن است فریبنده، که هر که درو نگاه کنی خرّم شوی، «صفراءُ فاقعٌ لونها تسرّ الناظرین».
نه پیریست که بسبب «البرکة مع اکابر کم» بدو تبرک جویند، نه جوانست که بفتوی «الشباب شعبةٌ من الجنون» قلم تکلیف ازو بردارند، نه مشروع دریابد، و نه معقول فهم کند، نه ببهشت نازد، نه از دوزخ ترسد، «لا فارضُ و لا بکرٌ عوانٌ بین ذلک».
نه علم نه دانش نه حقیقت نه یقین چون کافر درویش نه دنیا و نه دین نه بآهن ریاضت زمین بدنرا بشکافد تا مستعد آن شود که تخم عمل درو افشاندند، او فکرت از چاه استنباط علم می کشد، تا بواسطه معلوم از مجهول رسته شود. 
در بیابان چون افسار گسسته می گردد، «لا ذلولٌ تُثیر الارض و لا تسقی الحرث مسلمةُ لا شیة فیها». این گاو لایق آن قربان نیست و در هر شهر نیست جز گاو نیابند، و هر کسی را از دل نیاید که این چنین قربانی تواند کرد و هر وقتی این گاو روی ننماید.

مونس العشاق یا رساله فی حقیقة العشق
شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی

اُدعونی اَستَجِب لَکُم

نیایش بعضی از ما آدمها با خدا
و درخواست از او برای حضور در زندگیمان
مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و فرار می کنند...

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۲

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست، زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

امام مهدی (عج):
ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم
که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند. پس تقوا پیشه کنید و در همه حال ما را یاری نمایید.

بحارالانوار، جلد ۵۳، صفحه ۱۷۵
پی نوشت: کار از تو می رود مددی ای دلیل راه، کانصاف می دهیم و ز راه اوفتاده ایم

گیرم که سوز و آتش عشاق نیستت، شرمت کجا شدست تو را هیچ روی نیست...

خدایا مرا ببخش که همواره در گرفتاری هایم دنیا را از تو خواسته ام
الهی دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد...
یا شَفیقُ یا رَفیقُ فُکَّنى مِنْ حَلَقِ الْمَضیقِ وَاصْرِفْ عَنّى کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ وَ ضیقٍ وَاکْفِنى شَرَّ ما لا اُطیقُ...

سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۲

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۲

قدر تو به اندازه صبر توست...

عزیز من!
زندگی، بدون روزهای بد نمی‌شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.
اما روزهای بد، همچون برگ‌های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می‌شکنند، و درختْ استوار و مقاوم بر جای می‌ماند.
عزیز من!
برگ‌های پاییزی، بی‌شک، در تداوم بخشیدن به مفهومِ درخت و مفهوم‌بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند…

نادر ابراهیمی

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۹۲

خرد با عشق میکوشد که وی را در کمند آرد، ولیکن بر نمیاید ضعیفی با توانایی

کلید ها به همان راحتی که در را باز می کنند، قفل هم می کنند... 

روی ماه خداوند را ببوس، مصطفی مستور

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۲

رمضان...

وَ عّمارَةِ قَلبِکَ بِذِکرِهِ...

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۹۲

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر، زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ﴿۲۴﴾
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‏بخشد آنان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مى‏گردد و هم در نزد او محشور خواهيد شد (۲۴)

سوره انفال

بیم جان کاین بار خونم می خورد، ور نه این دل چند بار از دست رفت....

بجز پیشت نخواهم سر نهادن، اگر بالین نباشد آستان هست...

مرا خود با تو سری در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست

مبر ظن کز سر سودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست

اگر پیشم نشینی دل نشانی
وگر غایب شوی در دل نشان هست

بجز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد آستان هست

برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاریست کانجا قدر جان هست
....

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۲

فاصبر صبرا جمیلا!...

بچه ها رو دوست دارم و خیلی خوب می تونم باهاشون تو هر سنی باشن و هر جنسی، ارتباط برقرار کنم اما غالبا! برای مدت محدودی اعصابم توان تحملشون رو داره.
مشکل اون طفل معصومها نیستن چون برخلاف تصور آدم بزرگها به نظر من بچه ها خیلی خوب محبت و جدیت و حقیقت و راست و دروغ و حتی مسائل سخت رو درک می کنن اگر آسون و صاف باهاشون ارتباط برقرار کنیم، بلکه مشکل پدر و مادرهایی هستن که مثل احمقها و به چشم موجوداتی نادون! با اونها رفتار می کنن و فرصت درک و همفکری و رشد رو از اونها می گیرن و اونوقت بچه ها می شن موجودات لوس و غیرقابل تحملی که جز خودخواهی و ادای آدم بزرگها رو طوطی وار درآوردن کار دیگه ای بلد نیستن.
قدر بچه ها و بچگی رو باید بیشتر دونست و بیشتر باید همراهی کرد با این موجودات کوچولوی دوست داشتنی.
پی نوشت: امروز سه تا بچه دوست داشتنی و به غااایت شرور! مهمونمون بودن و من سعی کردم قدرشون رو بدونم! اما نمیدونم چرا هنوز بعد از چند ساعتی که از رفتنشون می گذره هیچ عصاره و معجون و موسیقی و کتاب و لذتی نتونسته اعصاب تحلیل رفته ام رو بهم برگردونه! :|

جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۲

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را 
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور 
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

...

نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:
پسرم ! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز، ویک زمستان را دیدی !
از این پس همه چیز جهان تکراریست ...
جز مهربانی...

عاشق صادق دیدار من آن گه باشی، که به دنیا و به عقبی نبود پروایت

 
بسم الله الرحمن الرحیم
فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا ﴿النساء، 65﴾ 
«ولى چنين نيست به پروردگارت قسم كه ايمان نمى‏آورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند سپس از حكمى كه كرده‏اى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند»

دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۲

به طاقتی که ندارم کدام بار کشم...

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم

چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم...

هر کسی از ظن خود شد یار من...

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه
تا دهنشو وا میکرد آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه
دست کردم تو تنگ و درش آوردم
شروع کرد از خوشحالی بالا و پایین پریدن
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو
اینقده بالا و پایین پرید که خسته شد و خوابید.
دیدم بهتره تا خوابه بندازمش تو آب
ولی الان چند روزه بیدار نشده. شایدم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب....
این داستان رفتار بعضی از آدمهایی است که کنارمون هستند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رو نمیفهمند و فقط تو دنیای خودشون دارن بهترین رفتار رو با ما می کنن...

آینه جلال و جمال الهی...

چقددددر سخته وقتی بیرحمانه زن بودنت رو خلاصه کنن به درک حقیر و نیازهای پست شون و برچسب ایمان بزنن بهش
چقدر سخته به جرم زن بودن نسوان خطابت کنن و همه استعداد و شوق و توانت رو له کنن...
بی اختیار یاد خطبه فدک افتادم و اونچه از قدرت و صلابت آمیخته به حیای حضرت زهرا آموخته ام...

جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۲

جدال

خدایی را که به اجبار به یاد آوری
بی اختیار فراموش خواهی کرد....

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۲

۱۳۹۲

سال نو مبارک
ان شاالله...

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۱

شادی به روزگار کسی کاشنای توست...

ای یار ناگزیر که دل در هوای تست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای تست

گر بنده می نوازی و گر بنده می کشی
زجر و نواخت هر چه کنی رای رای تست

گر در کمند کافر و گر در دهان شیر
شادی به روزگار کسی کاشنای تست

قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و ما را هوای تست

گر ما مقصریم تو بسیار رحمتی
عذری که می رود به امید وفای تست...

سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۱

زندگی یک فهم است...

امروز صبح تو ترافیک مسیر خونه تا سر کار چشمم به شعر زیبایی افتاد که پشت ماشینی نوشته بود و تا رسیدن به مقصد، حسابی ذهنم رو بخودش مشغول کرد:

زندگی یک فهم است، 
                          فکر پرواز کنی یا زنجیر، 
                                                   در همان خواهی ماند....

و فکر می کردم به این واقعیت که دنیا با سرعتی غیرقابل باور در حال گذره و چیزی جز باور، نیت ها و مقاصد و تاثیر اعمال و رفتارهای ما، در گذر این همه سختی و هیاهو باقی نخواهد ماند....

...

دوست داشتن عطیه گرانبهایی تو وجود ما آدمها
و هیچ چیز جای خالی دوست رو برای آدم پر نمی کنه...

دلم خیال تو را ره نمای می‌داند...

« وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ 
                          الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ 
                                            وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ
                                                               إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »
                                                                                 (شعرا، 217-220)

جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۱

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ

اخلاص، تصفیه عمل است، از هر شائبه و آن بر سه درجه است.
درجه نخستین: اینکه رویت (ارزش دادن) عمل خود را، از عمل خالص کند و از طلب عوض در برابر عمل خود، خلاص یابد و (ادعای) رضایت را درباره عمل خود ترک کند.
درجه دوم: شرمسار بودن از عمل خود است، با همه بذل جهد و بیش ساختن جهد است، با پرهیز از (بزرگ) دیدن آن و دیدن عمل را، در نور توفیق (خدای تعالی)، و دانستن که از عین جود (خدای تعالی) آمده.
درجه سوم: خالص ساختن عمل است، با خلاصی یافتن از عمل بگذاریش، تا بر مسیر علم سیر کند، و خود سیر کنی، و مشاهده حکم باشی و خود را از بند رسمها آزاد کنی.

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر، از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

نمی دونم آینده چه چیزی رو رقم خواهد زد اما،
دلم رضا نیست به تصمیمی که گرفته شده...
دلم رضا نیست به همکاری با آدمهایی که می دونم از جنس ما نیستن...
دلم رضا نیست به پروازی که به باورم رهایی نیست...

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۱

ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری، ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

از اون وقتاییه که منم و تو و نگاه و سکوت ....

گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم

پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم

دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
....

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۱

حکایت لالایی است و خواب...

خُلق بذل کردن نیکوئی ها و پرهیز از اذیت و آزارها است. امکان این در سه چیز به دست آید: در علم، در جود، و در صبر و آن بر سه درجه باشد.
درجه اول: آنکه مقام خَلق را بشناسی. وابسته اند به تقدیر خویش، زندانی اند در طاقت خویش، موقوف اند در حکم. 
درجه دوم: آنکه خلق خویش را با حق بهبود بخشی. بهبود آن از جانب تو این است که بدانی هر چه از تو بیاید، ایجاب عذر ترا کند و هر چه از حق آید ایجاب شکر تو را، و آنکه ببینی وفای تو لابُدی است.
درجه سوم: تخلق است خود را با تصفیه خلق و سپس بلند رفتن است از تفرقه تخلق سپس تخلق است خود را فراتر از اخلاق...
وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا ... ﴿فرقان ۶۳﴾
و بندگان خداى مهربان، آنان هستند که می روند در زمین، هموار...

نیاز...

و دیگر هیچ...

پناهم ده

باورمه میشه تو باورم باشه کسی اما فرسنگها دور و حتی بیرون از این کره خاکی، اما باشه و میشه کسی باشه، همینجا، در کنارم، و فرسنگها دور از قلب و ذهنم و همه جا باشه جز باورم. کاش باشد، و باشند و باشم یا نه، فرقی نداشته باشد باورم به حضور همیشگی ات...

چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۱

یکسال بیشتر، کاش اما بزرگتر...

گذر عمر چه ارزشی داره وقتی اثری تو بیداری وآگاهی و انسان شدن نداشته باشه...
پی نوشت: راه زیادی مونده هنوز تا گفتن تولدم مبارک! اما کاش اونقدرها هم دور نباشه. کاش باشه اصلا، اگر چه دور و سخت...

پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۱

دل مرده ام، قبول ولی ای مسیح من! 
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن...

یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۱

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم، عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

و تذکّر، یادگار رسیدن است و بپذیرفتن. فرق میان تفکر و تذکر آن است که تفکر جستن است و تذکر یافتن...
ذکر نه همه آن است که بر زبان داری، ذکر حقیقی آن است که در میان جان داری.
توحید نه همه آن است که او را یگانه دانی، توحید حقیقی آن است که او را یگانه وز غیر او بیگانه باشی...

«کشف الاسرار، ج2، ص 396»

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۱

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست...

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا ﴿۱﴾ فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا ﴿۲﴾  فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا ﴿۳﴾  فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ﴿۴﴾
إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ ﴿۵﴾
....

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا، یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

حیف که این آدم بزرگها اصلا توجه نمی کنن یه چیزای دیگه ای هست مهم تر از اون چیزاییه که اونا فکر می کنن... که یه عمر دنبالشن و بهش نمی رسن، که تو هیچکدوم از چیزایی که با سرعت بدنبال رسیدن بهش هستن پیداش نمی کنن...
و خوب حواسم هست خوب حواست هست مراقبم باشی و عالم و آدم اگه بخوان تا تو نخوای هیچ برگی از درخت نمی افته و دیگه چه باک از گذار عمر و نزدیک شدن به پایان سفر، که نتیجه رو تنها تو رقم می زنی و بس...
پی نوشت: همه چیز رو که نباید توضیح داد. اینو بعدا فهیمدم!

یه جور دیگه

دروغگو آدم بدی نیست، چون میداند حقیقت تلخ است 
لذا باعث اوقات تلخی مردم نمی شود...

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۱

ماهی های حوض کوچکم نگاهشان به دستان توست...

گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند!

گاهی بعضی رفتارهام برای خودم هم تعجب آوره و می مونم واقعا بالاخره من روشنفکرم یا متعصب؟! اجتماعی ام یا تودار و خجالتی؟! درونگرا هستم یا برونگرا و شلوغ؟! آرومم یا سر به هوا؟! شرّم یا خیر؟! کودکم یا پیر؟! عاقلم یا جاهل؟!!
اینا رو نمی دونم اما اینقدر می دونم که آدم عادی و سر به راهی نیستم!
یه چیزی تو مایه های یه تیکه ابر کومولونیمبوس! یه شهاب سنگ! یا شایدم رنگین کمون بعد از بارون بهاری باید باشم و گمون نکنم کسی یا چیزی بتونه پابندش کنه...

پنجشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۱

اندر احوالات ما و آشنایان جدید

یه اصل مسلم هست که می گه:
از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که سر به تو دارد :-|

Ups and Down

ایمیل زیبایی که امروز دوستی برام فرستاد:
"if there are no ups and down in your life, it means you are dead..."

پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۱

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم...

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
"وقتی عالمی فقیه، فوت کند در اسلام رخنه ای ایجاد می شودکه هیچ چیز نمی تواند جای آن را پر کند."

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم 
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم 

می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم 
که من بی‌دل بی یار و نه مرد سفرم 

پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد 
بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم 

به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم 
گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم 

از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز 
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم ...
پی نوشت: «آیت‌‌ الله‌‌ حاج‌‌ آقا مجتبی تهرانی به ملکوت اعلی پیوست».