یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

دلم هوای تازه می خواد

نـقد عـمرت بـبرد غصه دنیا به گزاف، گر شب و روز در این قصه مشکـل باشی

می گم همینطوری، هیچی، خوبم، چیزی نیست، اما اونطوری و یه چیزی هست یعنی چی اگه این همینطوریه و هیچی!
نمی دونم، خوبم ها، هیچی نیست. فکر کنم دوست دارم یه چیزی باشه، انتظار می کشم اونطوری باشه، اما نیست. همین نیست شده مساله، همین هیچی، همینطوری، خودش شده مشکل. یعنی آدمیزاد کی راضی می شه؟ به چی؟ اصلا می شه تو این دنیا راضی و آروم شد؟
دائم یه چیزی هست که پی اش باشیم و نباشه، دائم چیزی هست که بابتش این احساس غم مبهم تو وجودمون موج بزنه، اما واای به این همه غفلت که آخرشم یاد نمی گیره همه این بهونه ها اصلش، علت وجودیش، فلسفه اش چیز دیگه ایه، نه اون یه چیزی و اونطوری و من و تو و رضایت...

شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

از فرموده هایم!

یادت باشه هیچ مجازاتی تو دنیا بدتر از همنشینی با یه آدم ناجور نیس!
اینم یادت باشه هیچ وقت عیب و ایرادای خودتو نزنی پای یه آدم ناجور!
تازه اشم، خیلی معلم زبانم رو دوست دارم! خیلیییییییییییییی
اونوقت یادت نره وقتی حس شرارتم عود می کنه بهم توجه کن وگرنه کار دست جمیع دور و بری هام می دم، اینم تهدید نیست، هشدار است.
حالا بعد همه این حرفا،اصلا معلوم نشد چی می خواستم بگم که؟ ها...

جمعه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۹

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

...

Listen...

Quedate...

Apareciste asi
Y fue el destino que nos quizo reunir
Algun camino de otro tiempo mas feliz
te trae denuevo aqui.

Mi vida amanecio
y cada luz de mi universo se encendio
En otro rostro me dijiste: aqui estoy yo
y yo te conoci
y mi vida te ofreci...

Quedate
que este tiempo es nuestro
y el amor tiene ganas de volver
oh! quedate
hoy no te me vayas como ayer

Te fuiste aquella vez
y yo en mis sue?os tantas veces te busque
entre los angeles tu voz imagine
asi me conforme...
Pero ahora te encontre.

Quedate
que este tiempo es nuestro
y el amor tiene ganas de volver
oh! quedate
no me dejes sola otravez.

Que la noche es larga
si no estoy contigo
Si otra vez me lanzas al avismo
si otra vez te vas......
Quedate....
Porfavor... por siempre...

Quedate
que este tiempo nuevo como el sol
nos abriga el corazon
oh! quedate quedate
que no vuelva el frio en el adios

Quedate
que este tiempo es nuestro
y el amor solo quiere renacer
oh! quedate quedate
hoy no te me vayas como ayer
hoy no te me vayas como ayer 

«Lara Fabian»

جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۹

تاپ تاپ تاپ...

این صدای قلبه منه الان ;)
لحظات سرنوشت سازیه برای تو اما ما سالها است من و تو نداریم...
قلب هردومونو می سپارم به خدا، اینطوری خیال جفتمون راحت می شه.
برات یه دنیا آرزوهای خوب دارم جونی :-x

به می پرستی از آن نقش خود زدم برآب، که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

گفت نشانه های خود در عالم و در نفوس با ایشان نماییم تا حقیقت حق ایشان را پیدا شود. و در جمله، هیچ چیز به تو نزدیکتر از تو نیست: چون خود را نشناسی، دیگری را چون شناسی؟ و همانا گویی: «من خویشتن شناسم» و غلط می کنی، که چنین شناختن کلید معرفت حق را نشاید که ستوران از خویشتن همین شناسند که تو از خویشتن: این سر و روی و دست و پای و گوشت و پوست ظاهر بیش نشناسی...
و از باطن خود این قدر شناسی که چون گرسنه باشی نان خوری و چون خشمت آید در کسی افتی و چون شهوت غلبت کند قصد نکاح کنی؛ و همه ستوران اندر این با تو برابرند. پس تو را حقیقت خود طلب باید کرد تا خود تو چه چیزی و از کجا آمدی و کجا خواهی رفت و اندر این منزلگاه به چکار آمده ای و تو را از بهر چه آورده اند و سعادت تو چیست و در چیست، و شقاوت تو چیست و در چیست...
و این صفات که در باطن تو جمع کرده اند، بعضی صفات ستوران و بعضی صفات ددگان و بعضی صفات دیوان و بعضی صفات فرشتگان است، تو از این جمله کدامی و کدام است که آن حقیقت گوهر توست و دیگران غریب و عاریت اند؟ که چون این ندانی سعادت خود طلب نتوانی کرد...
 «امام محمد غزالی»

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

منه نادم!

دیشب بدجوری باهات دعوا کردم و اعصابم داغونه. از اینکه اینقدر تند باهات حرف زدم به شدت نادم و پشیمانم!
خوب حق داشتم دیگه... حالا خوبه عصرش ازت معذرت خواسته بودم واسه سرکشی های قبلی ام! نذاشتم به دو ساعت بکشه!

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۹

بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است، از موج سرکشم که رساند به کنارم

دلم می خواد شب غرق کنه تمام دنیام رو و سکوت باشه تا همیشه...
عجز فرق داره با تسلیم، تسلیمم قطعا فرق داره با احساس من، هر چی هست غریبِ، یه جور استیصال عاجزانه رضایتمندانه تسلیم وار عصیری...

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹

?!mis... what

نیدونم چرا 90% جمله های فارسی ام رو هم باید نیم ساعت توضیح بدم تا طرف بگیره در حالی که به نظر خودم کاملا واضحه :-|

یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

;)

دیدی اون موقع که گفتم می می دونم بیخود نبود، فکر کن، یعنی اون موقع خود مادر پدره هم هنوز نمی دونستن!!!
دفعه قبلم همینطوری شده بود :)
خدا رو شکر شکر شکر، امیدوارم فرزند سالم و صالحی داشته باشن.

شُکر

یه لبخند عمیق و کلی آرامشی رو که از تو گرفتم می ذارم اینجا تا یادم بمونه هر چقدرم اذیت بشم باز خدای مهربونم اونقدر بهم لطف داشته که چند دقیقه ای پیش تو بودن همه ناراحتی هام رو از یادم ببره و دوست داشتن، غرقم کنه و تهش از اون همه غصه یه فاتحه بمونه واسه دنیا و عُمّال مفلوکش! و حتی خود تو محو بشی تو نور مهر...

پی نوشت: صدای خش خش خزون فصلی طه رو بذار پای پریود این ماه که قدری کش اومده از دو طرف! دنیا همون دنیاس و من و تو همون آدمها. شادی هام رو همیشه تو حضورتون خرج می کنم، می شناسینم همتون. طه آبستن فراق واسه من، اگه کمتر خنده به لبت میاد بعد عبور. ببخش تلخی گاه به گاه قلمم رو...
* راستی یادت نره به ماهی هام غذا بدی، چشمشون به دستای مهربونته ;)

عبرت برف

هنوزم رقص برف به همون قشنگیه که بود، هنوزم نگاه کردن به دونه هاش هزارهزار عبرتِ از عمر کوتاه و زودگذره...همه چیز همونطوره که بود...باید عجله کرد، باز بعدِ سرما بهار میاد و گرمای خورشید دوباره همه جا رو پر می کنه. باید جنبید وگرنه روسیاهی اش می مونه برای ما....

...

عشقی است که از ازل مرا در سر بود. کاری است که تا ابد مرا در پیش است. معذورید که شما را سر و کار با عشق نبوده است. شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدس اید! از گرمروان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟...

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

وَهذا مَقامُ شَهِدَ عَلى نَفْسِهِ بِالْإِهْمالِ وَالتَّضْییعِ...

چنان درد و ترسی وجودمو گرفته که دندون هام رو هم کلید شدن. می ترسم، از جنون، خشم، خودخواهی و تعصب. می ترسم از کوری، از فقر روحی و ذهنی، می ترسم و درد می کشم. دنیایی رو که می شه با محبت و نرمش بهشتش کرد، کوری و حقارت ما آدمهای دونِ گاهی اونچنان جهنمی ازش می سازه که شراره هاش دوزخ رو تو خودش فرو می بره...
زبونم رو انگار قورت دادم، دلم نمی خواد حرف بزنم. هیچ، فقط سکوت. نشستم و فکر می کنم، نیمه شب شده و من عاجز از گردش روزگار و آدمها گیج گیجم و سخت دلگیر و تنهام.... می ترسم و تو چه می دونی چه قدر به وجودت نیاز دارم.....

وقتی یک تفاوت ساده در حرف، کفتار را به کفتر تبدیل می کند

وقتی جهان
از ریشه جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یاس می آید
وقتی یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف که بخوانی
نان است!

«قیصر امین پور»

گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند

اگه می ذاشتی فراموشت کنم...
اگه می ذاشتی ازت دلگیر بشم و دوستت نداشته باشم...
عاشق این رفتارهای خاص و پرغرورتم، این همه غرور در مقابل ظرافت و دل نازکی من خوب بلده چطور نشکنه و منو پابند کنه، تا حالا بهت نگفتم دوستت دارم؟ گفتم؟!...

چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی، ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم

عرضم به حضور انورتون که بنده تو راه بهشتم، گفتم گفته باشم فردا نگید بی خداحافظی رفت! سرماخوردگی ام تبدیل به برونشیت مزمن شد و بعلاوه مشغول شدن مجدد ذهنم، نردبانی برای رسوندن این بنده غافل به ملکوت...یعنی از شدت سرفه کمرم جوری گرفته که بلانسبت مثل خر تو گل گیر کرده شدم! نه می تونم نفس بکشم، نه سرفه کنم، نه نکنم!
شنیده بودم از قدیم گفتن سرمانخوردی عاشقی یادت بره (یا یه چیزی تو همین مایه ها!) اما گلاب به روتون خودم به چشم ندیده بودم تا این هفته. خیلییییییییی بده آقااااااااا، قدر سلامتی اتون رو بدونید که خربزه آبه!
یعنی خوب می شم؟ :-| خلاصه حلال بفرمایید

I surrender

خُب...چاره دیگه ای نیست، نه عقل راهی برای تکذیب و فرار باقی گذاشته و نه دل دلیلی برای پافشاری می بینه...گاهی وقتها تسلیم شدن عاقلانه ترین راه باقی مونده است. هر چند همیشه تسلیم فرمان و رضای تو بودن بهترین راه ممکنه، با رضایت قلبی تن به تصمیم و اتنخاب تو می دم، تنها خواهش باقی مونده مثله همیشه از من رو سیاه، بخشش و طلب کمکه. دیروز و امروز و فردام رو رها می کنم تو دستای خودت، با ما اون کن که تو اهلشی نه اون چه لیاقت ماست، دوستت دارم...

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

مـن از دیار حبیبم نـه از بـلاد غریب، مـهیمـنا بـه رفیقان خود رسان بازم

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا

«کهف، 28»

خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر، پی اوميد آن بختی که هست اندر نهايت ها

تو از خواری همی نالی نمی بينی عنايت ها
مخواه از حق عنايت ها و يا کم کن شکايت ها

تو را عزت همی بايد که آن فرعون را شايد
بده آن عشق و بستان تو چو فرعون اين ولايت ها

خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر
پی اوميد آن بختی که هست اندر نهايت ها

از آن دريا هزاران شاخ شد هر سوی و جويی شد
به باغ جان هر خلقی کند آن جو کفايت ها

دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آيند غايت ها

اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگين
رود هر يک به اصل خود ز ارزاق و کفايت ها

سگ گرگين اين در به ز شيران همه عالم
که لاف عشق حق دارد و او داند وقايت ها

تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان
که هست اندر قفای او ز شاه عشق رايت ها

چو ديگ از زر بود او را سيه رويی چه غم آرد
که از جانش همی تابد به هر زخمی حکايت ها

تو شادی کن ز شمس الدين تبريزی و از عشقش
که از عشقش صفا يابی و از لطفش حمايت ها

«مولانا»

گور پدر هر چی....

مرده شور هرچی آدم ....
لعنتی هاااااااااااا
اون موقع که من جون می کندم تو گرمای تابستون و دهن روزه یه پام دانشکده بود یه پام خونه و شب تا صب زار می زدم از اذیت و آزار استادای محترم، بعضی ها زیر کولر ماشینشون دور خیابونا سرگرم پسر بازی بودن و جاده شمال آباد شد بابت رفت و آمد و تفریحشون! حالا توقع دارن من نتیجه این همه زحمت رو بی دردسر بزارم کف دست بانوی محترمه مکرمه که نکنه به تیریش قبای استاد مشترکمون بربخوره چرا سوگولی اش رو اذیت کردم، مرده شور همه شون رو ببرن........

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت....

گاهی تو زندگی روزایی می رسه که از شدت غم و سختی مغز آدم قفل می کنه و حتی قدرت هضم مسائل رو نداره چه برسه به پیدا کردن راه حل. گاهی اونقدر تنها می شی و این درد رو عمیقا درک می کنی که تازه می فهمی نه گوشی برای شنیدن دردات داری و نه شونه ای، تکیه گاهی، آرامش بخشی برای سپری کردن روزای سختت. گاهی، تازه به خودت میای که ای بابا، پس راستی راستی همه اینا رنگ بود، راستی راستی نه مال و نه فرزند و نه هیچ خویشاوند و نزدیکی به دردت نمی خورن روزای سختِ سخت...
بماند حالا که این گاهی ها کلی راه دارن هنوز تا روزای سختِ سخت، خودت می مونی و حیرت و ترس، بازم مغزت قفل می کنه و باز کم میاری. تو می مونی و یه دنیا تنهایی و تاریکی و گناه، کلی بار سنگین که نه تحمل کشیدنش رو داری و نه اجازه فروگذاشتنش، وه که اگه خدا امید رو نمی آفرید....
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآء وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.

پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹

Cut your coat according to your cloth!

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد...

این تنهای چیز با ارزشی بود که داشتم و اونم بابت باور و دل بی کله ام دادم به دست باد...

اکنون که در غرغابم دستم گیر که گرم افتادم

الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم، پس نگه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
الهی پسندیدگان ترا بتو جستند و به تو پیوستند، ناپسندیدگان تو را بخود جستند و بگسستند نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید.
الهی خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود، خود افروزانیدم، از دوستی آواز دادم، دل و جان را فراناز دادم، اکنون که در غرغابم دستم گیر که گرم افتادم.
الهی تو ما را بر گرفتی و کسی نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتی وامگذار و در سایه لطف و عنایت خود میدار.
الهی یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر، خداوندا این بیچاره را چه تدبیر، بار خدایا در ماندم از تو لیکن در ماندم در تو، اگر غایب باشم گویی کجایی و چون بدرگاه آیم در را نگشایی؟
الهی در سر آب دارم، در دل آتش، در ظاهر ناز دارم ، در باطن خواهش، در دریایی نشستم که آنرا کران نیست، بجان من دردیست که آن را درمان نیست، دیده من بر چیزی آید که وصف آن بزبان نیست.
الهی بحق آنکه ترا هیچ حاجت نیست، رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.
الهی روی بنما تا در روی کسی ننگریم و دری بگشا تا بر در کس نگذریم.
الهی بحرمت ذاتی که تو آنی، بحرمت صفاتی که چنانی و بحرمت نامی که تو دانی بفریاد رس که می توانی.
الهی تن اگر مجرم است دل مطیع است و اگر بنده بدکار است، کرم تو شفیع است.
الهی اقرار کردم به مفلسی و هیچ کسی، ای یگانه که از هر چیز مقدسی چه شود اگر مفلسی را در نفس آخر بفریاد رسی...

«الهی نامه»

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

لا تَبدیلَ لِخلق الله...

حق تعالی شما را آن خواهد دادن که مطلوب شماست و همت شما آنجا که هست شما را آن خواهد شد که اَلطَّیرُ یَطیرُ بِجَناحَیهِ و المُومنَ یَطیرُ بهُمَّتِهِ...

«فیه ما فیه»
پی نوشت: زحمت پیدا کردن ربط تفسیر تیتر و جمله مولانا با خودت!

شیطنت!

می خوام به کارام برسم ها، کلی هم درس دارم اتفاقا، وقتم هم در حد المپیک کمه، اما
حواس جمع برا آدم نمی ذارن که! ;)

شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

طره شاهد دنیی همه بند است و فریب
عارفان بر سر این رشتـه نـجویند نزاع
...