جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

برای لیلا

با یه دنیا آرزوی قشنگ برای فرداهات، یه عالم دعا برای خوشبختی ات، و بی نهایت تشکر بابت همراهی و بودنت
Happy People Choose To Avoid Waiting Too Long To See The Funny Side Of Their Disappointments.

پیر شدن یا پیله بستن؟

در عنفوان جوانی! چقدر کتابای عرفان و فلسفه می خوندم ها، یادش بخیر! پیر شدیم رفت!
پیر شدن فقط به سن و سال نیس که، همین که اونقدر مشغول مشغله های بیخود بشی که خودت و علائق رو فراموش کنی و یادت بره هدف غایی وجودت، یعنی رسیدن خزان روحی و پی اش زمستون...

پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

Life Changes When We Change

راز وجود تو...

نمی دونم چی تو وجودته اما هر چی هست همه دلخوری ها و غصه ها رو از یادم می بره وقتی کنارت ام...

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹

...

روح را یک چند در این منزل اعراف صفت- که میان بهشت عالم صفات خداوندی است و دوزخ عالم هستی- بدارند، و به شراب شهود بقایای صفات وجود از او محو می کنند. پی در احتباس روح، و غلبات شوق او به حضرت، و تصرفات واردات غیبی، انواع کرامات بر ظاهر و باطن پدید آمدن گیرد. 
اگر رونده در این مقام بدین نعمتها بازنگرد به چشم خوش آمد، از حضرت منعم بازماند، و اگر خاک متابعت در دیده جان کشد مستحق مطالعه آیات کبری گردد. این آن عتبه است که خون صد هزار صدّیق بر خاک امتحان ریخته شد و آب به آب برنیامد!
ای بسا روندگان صادق و طالبان عاشق، که در خرابات ارواح به جام کرامات مست طافح شدند، و ذوق شرب آن شراب بازیافتند، و در مستی عجب و غرور افتادند، و هرگز روی هشیاری و بیداری ندیدند! و آن کرامات را بت وقت خویش ساختند و زنّار خوش آمد آن بر بستند و روی از حق بگردانیدند، و فرا خلق آورند...

پرده مـطربـم از دسـت برون خواهد برد، آه اگر زان کـه در این پرده نـباشد بارم

از این همه بی خیالی ات، گاهی دلم اونقدر می گیره که احساس می کنم داره می ترکه. من هر روز دلتنگ ترم و تو هر روز مشغول تر، من هر شب غمگین ترم و تو هر شب فراموشکارتر، من هر لحظه عاشق ترم و تو هر لحظه بی تفاوت تر. اگه می خواستم به امید تو باشم تا حالا صد بار تو قعر نا امیدی پوسیده بودم، خدا رو شکر که خدایی دارم همه نور و امید...برو، هر جا دوست داری برو، یاد گرفتم عشقم رو رها کنم، پابند اگه شده باشی جای دوری نمی ری...می دونی، راستش اینا اصلا مهم نیست. شاید از بس ازت نا امید شدم مثه بچه ها همش دنبال یه بهونه ام که قدری از محبتم به تو کاسته بشه، که بگم منم مثه تو هیچی جز خودم برام مهم نیست، که به خودم و تو ثابت کنم می تونم بی مهر باشم، اما می شه؟ کاش می شد...
هر روز سعی می کنم در کمال آرامش به دوستام و دور بری هام برسم و مراقب باشم آهنگ زندگی تغییر نکنه و زیر خنده ها و حرفای آرامش بخش و شروشور بازی هام قایم کنم این همه دلتنگی و انتظار و نیاز به تو رو و تو چه اصراری داری به عبور... بودن و نبودنت هر دو بهونه اس، تنها چیزی که بعد از دیدن چشمهای تو بی بهونه همیشه تو وجودمه، دلتنگی و یه دنیا نور و امیده، خالص و حقیقی. دوستت دارم، هر جا که باشی...

شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۹

یعنی معلوم نیس!!

صبح رفته بودم آزمایشگاه واسه آزمایش خون، خانومه با کلی مهربونی ازم پرسید: آخی بچه اولته!
من که گوشام گرفته بود گفتم ببخشید چی. گفت باردارین دیگه؟ یه جوری پرسید که یهو این سوال برام پیش اومد که یعنی یه سرماخوردگی ساده ممکنه منجر به بارداری بشه؟! غرق سوال و جواب های خودم بودم که گفتم: نمی دونم!
بعد دوباره پرسید جلوگیری می کنی؟
بعد باز این سوال برام پیش اومد که یعنی از چی باید جلوگیری کنم، و تازه چه جوری؟
همینطوری که مشغول فکر بودم باز سوالشو تکرار کرد، منم هاج و واج نیگاش می کردم، خانومه هم ماشاالله کنجکاوی در حد دانشمندا! یه بند داشت با حرفاش سوالات جدید برام ایجاد می کرد که بالاخره بعد از 5 دقیقه مغزم به زبونم فرمون! داد که افتخار بده و بگه: عزیزم من هنوز ازدواج نکردم!
یه اااااااا بلند گفت و سریع رفت. من موندم یعنی مردم چه جوری می بینن؟! چییییییییییییییییییش، والااااااااااااااااا

پی نوشت: وقتی مریضم فرآیند فکر کردن و کند شدن تصمیم گیری در ذهنم شدت بیشتری پیدا می کنه خوب، اینکه دیگه خنده نداره!

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۸۹

سربسته

نمی تونم شرایط رو تحلیل کنم، مرز بین ریا و عمل واقعی رو نمی دونم کجاست... آیا بقیه رو ملامت می کنم تا خودم احساس خوبی داشته باشم؟! پیش کی؟! یا واقعا هدفم تحلیل وقایعه؟ الان دقیقا چه احساسی دارم نمی دونم، اما یه جوریم.

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۹

من بیمار هستم.

مریضی ام هم با بقیه فرق داره! یه جور شبه آنفولانزا گرفته ام دو سه روزیه که تو اوج کارها و مشکلات و سردرگمی هام، فقط خوابم میاد و سرم همش درد می کنه. احساس پَرپَر شدن دارم!

همه را هست همین داغ محبت که مراست، که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست...

دلم می خواد زل بزنم تو چشمات و ساعتها، نه، سالها آروم و بی صدا نگاهت کنم و نگاهت کنم و صدای قلبم تنها صدایی باشه که همه جا رو پر کنه. من باشم و تو باشی و سکوت و شب و ستاره ها. نگاه کردن و لبخند زدن تنها کاری که برای ابراز تشکر در مقابل بی نهایت لطفت از دستم بر میاد، در مقابل بی نهایت مهر تو، هیچ حرفی جای فریادهای دل و لبخند سکوت رو نمی گیره...دوستت دارم...

سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

یلدا


 هنوز با همه دردم امید درمانست                      که آخری بود آخر شبان یلدا را...

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۹

گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب...

کارم به جایی کشیده که پیش پیش در مورد مردم قضاوت می کنم و علیه خوردن رطبی که خودم زمانی خورده ام فتوا می دم... کارم به جایی کشیده که هر کی مخالف عقیده و مسلک خودم رو تکفیر می کنم و از رفتار دوست اونقدر متعجب می شم که انگار یادم رفته خودم ریشه تو کدوم خاک دارم... کارم به جایی کشیده که کفه های ترازوی عدل الهی رو به قدر حقارت خودم پایین می آرم و یادم می ره اگه خدا هم می خواست به خشکی و کوچیکی حد من باهام برخورد کنه الان معلوم نبود جزوه کدوم طبقه از گمراهان کنونی به زعم خودم بودم! و از این خواب شیرین آگاهی ادعایی ام! چقدر دور...
نه، اون که گفتم بهت نمی یاد، حکایت تو نیست، حکایت منه، دل پاکه توست که امید به لطف پروردگار توش موج می زنه و درست مثه همون موقع که امید بازگشت منو داشتی و ساکت و مهربانانه تحملم می کردی یه بار دیگه داره همه دردها رو به امید یه تنه تحمل می کنه و باز آرومه و توکل جای همه نگرانی ها و آیه های یاس من ها! رو به جون می خره چون چشمش بازم داره بالا رو نگاه می کنه و امید هست و نور هست و زندگی هست...
مهربانم، زندگیت رو به وسوسه های باطل ذهن های خشک و سردی چون من محدود نکن، بگذار قلبت هدایتت کنه و دستتو از دامن نور رها نکن...
دوستت دارم

سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۹

صحراي‌ بلا به‌ وسعت‌ همه تاريخ‌ است‌...

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... و این هر دو، ‌عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

آنان كه رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟ كعبه آنان كه در مكه نیست تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبه آنان قصر سبزی است كه چشم را خیره می كند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت كند...

صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم كه عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است. هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد.

الرحیل! الرحیل!
اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند كه ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این است كه ما را كشكشانه به خویش می خواند. 

ماندن‌ در صف‌ اصحاب عاشورايي‌ امام‌ عشق‌ تنها با يقين‌ مطلق‌ ممکن‌ است ‌و اي‌ دل‌! تو را نيز از اين‌ سنت‌ لایتغير خلقت‌ گريزي‌ نيست‌. نپندار که‌ تنها عاشوراييان‌ را بدان‌ بلا آزموده‌اند و لاغير، صحراي‌ بلا به‌ وسعت‌ همه تاريخ‌ است‌...

یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۹

تعبیر

گفت یخت باز شده؟ گفتم دعا کن دلم یخ نزنه، یخ دست و پا بالاخره باز می شه...

يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟

شيعَتى‏ ما اِن‏ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُرُونى‏
اَو سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ اَو شهيدٍ فَانْدُبُونى‏

وَ اَنَا السَّبطُ الّذى مِنْ غَيْرِ جُرمٍ قَتَلُونى‏
وَ بِجُرْدِ الْخَيْلِ بَعْدَ الْقَتْلِ عمداً سَحِقُونى‏

لَيْتَكُمْ فى‏ يَومِ عاشورا جميعاً تَنْظُرُونى‏
كَيْفَ اَسْتَسْقى‏ لِطِفْلِ فَاَبَواْ اَنْ يَرْحَمُونى‏

وَسَقُوهُ سَهْمَ بَغْىٍ عَوَضَ الْماءِ المَعينِ‏
يا لَرَزْءِ وَ مُصابٍ هَدَّ اَرْكانَ الْحُجُونى‏

وَيْلَهُمْ قَدْ جَرَحُوا قَلْبَ رَسُولِ الثّقلين‏
فَالْعَنُو هُمْ ما اِسْتَطَعْتُمْ شيعَتى‏ فى‏ كُلِّ حين

الوقايع والحوادث، ج3، ص269

سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۹

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار، کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست...

«خُطَّ الَموتُ عَلَی وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةِ عَلَی جِید الفَتادة وَ مَا أَولَهَنی إلَی أسلَافی اشتیَاقَ یَعقُوبَ إلَی یُوسُف...مَن کَانَ فِینَا بَاذِلاً مُهجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَی لِقاءِ الله نَفسَهُ فَلیَرحَل مَعَنَا فإنِّی راحلٌ مُصبِحاً إِن شاءَ الله »

بحارالانوار، ج44، ص366

دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹

یا لثارت الحسین

 هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های 
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های

ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های

شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
....
«علیرضا غزوه»

یکشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۹

چـنان کرشمـه ساقی دلم ز دست ببرد، که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

Don't go for looks; they can deceive
Don't go for wealth; even that fades away
Go for someone who makes you smile
Because it takes only a smile to
Make a dark day seem bright
Find the one that makes your heart smile...

نَفَس

مطمئنم کنار هم که باشیم همه عالم هم نمی تونه شکستمون بده. کنارت می مونم بهم قول بده همیشه کنارم هستی....

شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۹

ستمگر...

می دونی، امروز خیلی دلم گرفت. از خودم. برای منی که حرمت دوست داشتن خدامو نگه نمی دارم، لاف عشق زدن خیلی زیاده، واضحه هیچ بحثی  باقی نمی مونه. خدا، حق با توا، من اگه دوست داشتن می شناختم حرمت مهر بی حد تو رو نگه می داشتم. همون بهتر او به عشقهای خودش برسه و منم جز طلب آمرزش و هدایت و خوشبختی عزیزانم، از درگاه تو آرزوی دیگه ای ندارم. تنها دوست داشتنش منو بس، هر آروزی دیگه ای زیادی برام زیاده وقتی این همه به درگاه تو ستم می کنم....ببخش مهربانترینم....

چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹

Despair, Frustration, or Hopeless

احساس یأس می کنم. ناامیدی یا ناکامی نه ها، یأس. خودمم تا دقیقا همین الان، خلق الساعه! نمی دونستم این لغات با هم فرق دارن، اما دارن. ما از این واژه ها زیاد داریم، فکر می کنیم مترادف هم هستن اما در واقع هر کدوم بار معنایی خودشون رو دارن و با هم متفاوتن. الان اصلا بحث من هم واژه شناسی لغات و معانی شونه فقط! این بود درس امروز :-|

پی نوشت: خیلی هم پر معنا و مربوط بود، به من چه که تو آی کیوت پایینه!