جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۹۰

که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول...

من ایستاده​ام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

مرا گناه خودست ار ملامت تو برم
که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

طریق عشق به گفتن نمی​توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول
...

you came to me

You came to me in that hour of need
When I was so lost, so lonely
You came to me took my breath away
Showed me the right way, the way to lead

You filled my heart with love
Showed me the light above
Now all I want Is to be with you

You came to me in a time of despair
I called on you, you were there
Without You what would my life mean?
To not know the unseen, the worlds between

I feel so lost at times
By all the hurt and lies
Now all I want Is to be with you

Showed right from wrong
showed me right from wrong 

''sami yusuf''

وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم...

دو هفته برزخی گذشت به من جهنمی و باز لطف تو رهنمون شد و فرصتی دیگه تا مدتی نامعلوم برای وفای به عهد... خدایا، اگر تو کمکم نکنی با این همه شرمندگی و سر افکندگی چه کنم...
بقیه همچنان نگرانن، نگرانی برای چیزهای جدید، نگرانی از آینده و بقیه اتفاقها، نگرانی بابت همه چیز اما من دیگه نگران نیستم، ایمان دارم به خالق طه و یس، به لطف و حکمتش، به آینده ای که قراره برام رقم بزنه، به خدایی که دست مرحمت و هدایتش همیشه بر سر همه بندگانش بوده و هست. قول دادم هیچ وقت دستمو از دستت رها نکنم و آینده ام رو تا همیشه با اعتماد سپردم به خودت...

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

الهی بحق طه و من ارسلته

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 
اللّهم انّی اسْئَلُکَ یا مَنِ احْتَجَبَ بِشُعاعِ نُورِهِ عَنْ نَواظِرِ خَلْقِهِ یا مَنْ تَسَرْ بَلَ بِالْجَلالِ وَ الْکِبْرِیاءِ وَاشْتَهَرَ بِالتَّجَبُّرِ فی قُدْسِهِ یا مَنْ تَعالی بِالْجَلالِ وَ الْکِبْرِیاءِ فی تَفَرُّدِ مَجْدِهِ یا مَنِ انْقادَتِ الْاُمُورُ بِاَزِمَّتِها طَوعاً لِاَمْرِهِ یا مَنْ قامَتِ السَّماواتُ وَ الْاَرَضُونَ مُجیباتٌ لِدَعْوَتِهِ یا مَنْ زَیَّنَ السَّماءَ بِالنُّجُومِ الطّالِعَةِ وَ جَعَلَها هادِیَةً لِخَلْقِهِ یا مَنْ اَنارَ الْقَمَرَ الْمُنیرَ فی سَوادِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ بِلُطْفِهِ یا مَنْ اَنارَ الشَّمْسَ الْمُنیرَةِ وَ جَعَلَها مَعاشا لِخَلْقِهِ وَ جَعَلَها مُفَرِّقَةً بَیْنَ اللَّیْلِ وَ النَّهار لِعَظَمَتِهِ یا مَنْ اسْتَوجَبَ الشُّکْرَ بِنَشْرِ سَحائِبِ نِعَمِهِ اسْئَلُکَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ وَ مُنْتَهَی الرَّحْمَةِ مِنْ کِتابِکَ وَ بِکُلِّ اِسْمٍ لَکَ هُوَ سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ اَوِ اسْتَاثَرْتَ بِهِ فی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ وَ بِکُلِّ اِسْم هُوَ لَکَ اَنْزَلْتَهُ فی کِتابِکَ اَوْ اَثْبَتَّهُ فی قُلُوب الصّافّین الْحافین حَوْلَ عَرْشِکَ فَتَراجَعَتِ الْقُلُوبُ اِلیَ الصُّدُور عَن الْبَیانِ بِاِخْلاص الْوَحْدانِیَّةِ وَ تَحَقُّقِ الْفَردانِیَّةِ مُقِرَّةً لَکَ بِالْعُبُودِیَّةِ وَ اِنَّکَ اَنْتَ اللهُ اَنْتَ اللهُ اَنْتَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ وَ اَسْئَلُکَ بِالاَسْماءِ الَّتی تَجَلَّیْتَ بِها لِلْکَلیمِ عَلَی الْجَبَلِ الْعَظیمِ فَلَمّا بَدا شُعاعَ نُورِ الْحُجُبِ مِنْ بَهاءِ الْعَظَمَةِ خَرَّتِ الْجِبالُ مُتَدَکْدِکَةً لِعَظَمَتِکَ وَجَلالِکَ وَ هَیْبَتِکَ وَ خَوفًا مِنْ سَطْوَتِکَ راهِبَةً مِنْکَ فَلا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ فَلا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ فَلا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ وَ اَسْئَلُکَ بِالاسْمِ الَّذی فَتَقْتَ بِهِ رَتْقُ عَظیمِ جُفُونِ عُیُونِ النّاظِرینَ الّذی بِهِ تَدْبیرُ حِکْمَتِکَ وَ شَواهِدُ حُجَجِ اَنْبِیائِکَ یَعْرِفُونَکَ بِفِطَنِ الْقُلُوب وَ اَنْتَ فی غَوامِضِ مَسِرّاتِ سَرائِرِ الْغُیُوبِ اَسْئَلُکَ بِعِزَّةِ ذلِکَ الاسْمِ اَنْ تُصَلِّیَ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَصْرِفَ عَنّی وَ عَنْ اَهْلِ حُزانَتی وَ جَمیع الْمُومِنین وَ الْمُومِناتِ جَمیع الافاتِ وَ الْعاهاتِ وَ الاعْراضِ وَ المْراضِ وَ الْخَطایا وَ الذُّنُوبِ وَ الشَّکِّ وَ الشِّرْکِ وَ الْکُفْرِ وَ الشِّقاقِ وَ النِّفاقِ وَ الضَّلالَةِ وَ الْجَهْلِ وَ الْمَقْتِ وَ الْغَضَبِ وَ الْعُسْر وَ الضیقِ وَ فَسادِ وَ الضَّمیرِ وَ حُلُولِ النِّقْمَةِ وَ شِماتَةِ الاْعَداءِ وَغَلَبَةِ الرِّجالِ انَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ لَطیفٌ لِما تَشاءُ وَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین و لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیم.

گر از این منزل ویرانه سوی خانه روم...

436 امین پُست این وبلاگه و من نمی دونم عمری برای همچنان برپا نگه داشتن امید به حضور منتظر ظهورش خواهم داشت یا نه. این نه سوالی خاص الانمه ها، نه، هر روز بوده و من نبودم. سوال همیشه هست، اما من شاگرد خوبی نبودم برای بخاطر سپردنش، چه برسه به آماده شدن برای روز پاسخ...
چه مرگ نزدیکه و چه انسان غافل... دارم دعای سمات گوش می دم و فکر می کنم آیا جمعه دیگه ای هست برای دوباره گوش دادن؟ که جمعه دیگه ای هست و من شاید دیگه نباشم...
حرفامو زدم باهاش، صاف و پاک، چیزی نگفته نمونده، جز چشم انتظار من که همچنان منتظر کرم و مهر بی پایانشه به هر پاسخی که صلاح بدونه و می دونم اون خدایی که با مهرش از اعماق جهنم کشیدتم بیرون و عاشقی یادم داد جز خیر برام رقم نمی زنه که با مهر شناختمش. بارم بسته است، چه برای موندن و ادامه دادن چه برای رفتن. التماس دعا دارم و طلب بخشش که اگه زودتر بیدار می شدم باید هر روز طلبش می کردم و شکر هر لحظه بودن و حیف و صد افسوس که حجاب چهره جان همیشه غبار تن بوده و من غافل...
تنها می مونه شفاعت بواسطه طه، که باور دارم نیت های پاک به درگاهش نه گم می شن و نه کم. توکلت علی الله الذی لا یموت و لا ینسی...

جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۰

جای شازده کوچولو خالی...

Space probe detects a planet with a double sunset

(Reuters) - When the day ends on planet Kepler-16b there is a double sunset, scientists reported on Thursday in the journal Science.
In a scene reminiscent of science fiction, researchers using observations from NASA's Kepler spacecraft have detected a distant planet orbiting two waltzing stars, the first time such a phenomenon has been confirmed.
Kepler-16b is similar to Jupiter in size and mass, a cold gas giant that orbits its two suns every 229 days at a distance of 65 million miles (104.6 million km). That is roughly the same distance as Venus' orbit, compared to Earth's 365-day orbit around the sun at a distance of about 93 million miles (149.7 million km). 
This newly detected planet is 200 light-years from Earth and is not thought to harbor life. A light-year is about 6 trillion miles (10 trillion km), the distance light travels in a year.
بـنده طالـع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار منست...

وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَّعْدُودٍ

بعضی ها را دیده ام که از وقت کم شکایت می کنند. انها می گویند: «حیف که نمی رسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم...». اینها واقعا بیمار خیالبافی هیا کودکانه خود هستند. وقت، علی الاصول، بسیار بیش از کیسه های مان داریم: وقی که تباه می کنیم، می سوزانیم، به بطالت می گذرانیم. بسیاری از ما می توانیم پنج برابر، ده برابر، یا بیش برابرِ آنچه کار می کنیم، کار کنیم، یاد بگیریم، بیافرینیم، تغییر بدهیم. 
انسان شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرو رفته است: بهانه جویی، وراجّی، شوخی های مبتذل خجالت آور، همیشه در انتظار حادثه یی غریب و دگرگون کننده: اگر نه معجزه یی، دست کم کرامتی... و ناگهان حل شدن جمیع مشکلات... اما این نوع برخورد با زندگی فقط تباه کردن زندگی ست...
یک عاشقانه آرام
نادر ابراهیمی

پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۰

مشک آن است که خود ببوید!

از سفارش و واسطه و منت و دردسرای پشت این بازی ها کلا بیزارم.
هیچ وقت از موقعیتهام استفاده، یا بهتر بگم سوء استفاده نکردم، حالا شایدم نه دقیقا هیچ وقت! اما حداقل سعی کردم اینطوری نشه. باور کنی یا نه، از پارتی بازی فراری ام، از اینکه کسی به خاطر چیزی غیر از خودم و توانمندی ها و ویژگی هام بهم توجه کنه بدم میاد و اینو یه جور توهین به خودم حساب می کنم.
برا همین مجبور شدم، قضیه کار رو بپیچونم. دوست ندارم کسی منت بیخود بزاره سرم. دوست ندارم کسی اونجا به چشم دیگه ای ببینتم، که چی آخه؟! می دونم پدر اگرچه منتی نداره بابت محبت هاش اما دلم نمی خواد با بقیه فرق داشته باشم، دلم نمی خواد جای تلاش و امید و حتی نگرانی ها و اضطرابهام رو، راحتی دروغین و زشت پشت گرم شدن به بنده خدا پر کنه و بشم بنده کس دیگه ای جز خودت.
بعدشم، ممکن واسه رئیس خوب و دوست داشتنی ام :) مشکلی پیش بیاد.
پس تویی که بی منت و واسطه رحت بی منتهات همیشه جاریه تو زندگی ام، بی واسطه، بی منت، خودت به بزرگی خودت کاملم کن و بی نیاز از هر چه و هر که غیر خودت ای مهربانترین مهربانان.

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۰

دوستت دارم رو با چه رنگی، به چه زبونی، با چه لحنی بگم که برسونه عمق احساسم رو به تو
دوستت دارم

جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۰

رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّکَ اَنتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش
ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش
مشتاق چنان شد که چو من بی​خبر افتاد

هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

صاحب نظران این نفس گرم چو آتش
دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن
با رستم دستان بزند هر که درافتاد

گشته ام در جهان و آخر کار، دلبری بر گزیده ام که مپرس

این روزا بیشتر از همیشه از خودم و کارام شرمنده ام، آدمهای خوبی که از محبتت بهم امکان دادی کنارشون باشم از خودم شرمنده ام می کنن پیش تو. دیدن خوبی هاشون شرمنده ام می کنه. با بعضی ها بودن، بعضی زندگی ها، بعضی ها می شه حسرت رو دل آدم. بس خوبن...
اما، تا تو بهم فرصت دادی و هستم، تا زندگی هست، معنا نداره حسرت، اینا یعنی هنوز امیدی هست، یعنی هنوز فرصت دارم، یعنی هنوز برای تغییر و اصلاح دیر نشده، خدا نکنه دیر بشه...
خودم رو اندازه خوبی هاشون نمی دونم، اندازه کنارشون بودن نیستم، هم قدشون نیستم می دونم، همین که می بینمشون و شناختمشون خودش از لطف بی نهایت توست و یه دنیا شکر داره اما راستی راستی زندگی کردن با این آدمها دیگه حد من نیست، هست؟!
خدایا، من وافقم به کوتاهی ام، به گناهانم، به شرمندگی ام به درگاه تو، به کاستی هام، به ضعفها و نقصهام، خدایا، آگاهم کردی به لطف خودت و امکان شناخت دادی بهم، اما خدا، همونقدر که من رو به من شناسوندی، خودت رو هم به مهر و کرم و لطف شناسوندی، خدایا، اگه کاستی ها و نقصهام رو دیدم و امید به اصلاح و تغییر رو تو وجودم گذاشتی همه از لطف و مهر بی حد توست و کرمت که می دونم عشق تو به کمال و هدایتم بی حده. خدایا، پس نا امیدم نکن، اگه من قد این آدمها نیستم، تو که قد دادن و کمک هستی. خدایا، اگه من حقیرم، تو که خدای من و بزرگی. خدایا اگه من لایق نیستم و امیدی بهم نیست، تو نهایت کمال و خوبی هستی و سرچشمه امیدم. خدایا، پس با همه وجودم، به بزرگی تو، به شناختی که تو از تو بهم بخشیدی، ازت بهترین رو می خوام، زندگی با آدمهایی که به عشق خودت عاشقشون کردی و مهرشون رو تو قلبم گذاشتی. خدایا، اگه دوستم نداشتی، اگه نمی خواستی بزرگم کنی به مهرت، اگه هدایتم رو نمی خواستی، چرا مهر عاشقان و بندگان خوب خودت رو تو قلبم می کاری، خدایا، اگه امیدی به من نداری، چرا امید به هدایت و کمال و خوبی رو به قلبم جاری می کنی. خدایا از تو به بزرگی تو بخشش و کمال و سعادت طلب می کنم نه به اندازه حقارت خودم، پس با من اون کن که تو اهلش هستی نه اونچه که منم بحق محمد و اله الطبین الطاهرین آمین ربّ العالمین.