پنجشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۹

دواش جز می چون ارغوان نمی بینم

قطعه موسیقی زیبای کیهان کلهر رو گوش می کنم، آواز دشتی، آهنگ 8 ام از آلبوم Silk Road Journey. اسم این قطعه رو گذاشتم بارون برای خودم، گوش می دم و غرق می شم تو افکارم...
من عاشق این قطعه ام و عاشق هر آونچه منو به یاد تو بندازه، همیشه جدا شدن از خودی خودم به معنای نزدیک تر شدنم به تو نیست، گاهی اوقات هر قدر بیشتر تو خودم غرق بشم حضور تو رو بیشتر درک می کنم...دلم برات تنگ شده، مدتی می شه در محضرت حضور دارم اما نیستم، مدتی می شه بی تو با تو ام، مدتی می شه درست ننشستم باهات حرف بزنم، مدتی می شه رابطه مون انگار دیگه مثه قدیما نیست. مدتی می شه حس می کنم دارم ازت دور می شم، فاصله می گیرم، روزمره گی هم خوب داره می پوشونه این فاصله رو که هر روزم بیشتر و بیشتر میشه اتفاقا، اتفاقا!؟ یعنی واقعا اتفاقیه؟؟ دوستت دارم. می دونی که دوستت دارم، فاصله ای بین قلب من و تو نیست، به هر کی هر دروغی بگم اینو نمی تونم از تو پنهان کنم...دوستت دارم؟؟
مراقبم باش، هستی؟؟ پس چرا هر روز که می گذره برای خودم و تو دلتنگ تر می شم...تو مالک و صاحب اخیار منی، دوست داشتی امتحانم کنی، یه بار دیگه، اصلا هزار بار دیگه، من چه حقی دارم که طاقت نیارم و جا بزنم؟؟ دارم؟؟ ندارم... رحم کن بر روح ناتوانم، رحم کن بارالها، من ضعیف تر از اونی هستم که یه زمستون سخت و سرد دیگه رو از سر بگذرونم.