چرا دروغ؟
عاشق زن بودن ام هستم. عاشق این همه انتظار و درد، عاشق این همه دوست داشتن، این همه نیاز، این همه مهر بی دریغ، این همه رویا، آرزو، این همه یاد تو، این همه یاد تو...و دوست دارم فریاد بزنم من یک زن ام. گیر نده، حالا دختر، چه فرقی داره، مهم نفسشه ;)
آره داشتم می گفتم، با همه دردی که داره، باز عاشق زن بودن ام هستم، عاشق خدایی که منو در این کالبد آفرید. حالا دیگه مطمئنم برای چی آفریده شدم، برای دوست داشتن تو، برای مهرورزی، برای نثار کردن بی دریغ هر چه محبت و آرامش به وجود دیگران، برای زن بودن، برای مادر بودن. هر چند هنوز نه زن هستم و نه مادر، شاید هرگز هم نباشم، مهم این ها نیست، مهم این همه ویژگی و توانایی خارق العاده است که در وجودم به ودیعه نهاده شده و از داشتن همه اونها لذت می برم. حالا بودن یا نبودن، فعلا مسئله این نیست!
حکایتِ همون دونه اس، دونه از اول می دونه که برای چی خلق شده، دونه مسیر زندگیشو حفظه، لازمه نیست کسی یادش بده، دونه دونه است، برای جَوونه زدن آفریده شده، برای رویش، اگه هرگز هم شرایطش فراهم نشه چیزی از داشته ها و استعدادهاش کم نمی شه، شاید فقط سختی و درد کمتری بکشه؟ نه؟...
حکایتِ همون دونه اس، دونه از اول می دونه که برای چی خلق شده، دونه مسیر زندگیشو حفظه، لازمه نیست کسی یادش بده، دونه دونه است، برای جَوونه زدن آفریده شده، برای رویش، اگه هرگز هم شرایطش فراهم نشه چیزی از داشته ها و استعدادهاش کم نمی شه، شاید فقط سختی و درد کمتری بکشه؟ نه؟...
می بینی، برای یه زن زندگی سراسر درده، درد انتظار، درد دوری، درد صبر، درد دوست داشتن، درد رهایی، درد فراموشی، و من همه این دردها رو دوست دارم و باید اعتراف کنم که آره زن بودن ام رو دوست دارم، حالا بودن یا نبودن، گفتم که فعلا مسئله این نیست;)