دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۹

خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو


یهو دلم گرفت، ترسیدم، از از دست دادن مهر تو ترسیدم... لاف زدن آسونه، اما کی می تونه تو عمل همونقدر مرد باشه که تو حرف زدن ادعا می کنه...دلم پر می کشه دور گنبد طلایی امام غریبی که باورمه رحم می کنه به بی پناهی و تنهایی ام و زیر لب زمزمه می کنم:
الا غریب خراسان رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد
...