یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

جایی بین خواب و بیداری

من بیمارم
فکر کنم دارم اسیر قصه هایی می شم که تو ذهنم می نویسم
یه نویسنده بیمار...یه خیال پرداز مونده بین خواب و بیداری
انگار دوست دارم همین طور بمونه دنیام
جایی بین خواب و بیداری
رویااا، قصه می سازم برای خودم و زندگیم، تو قصه هام می خندم، گریه می کنم، بزرگ می شم، پس می رم، ازشون لذت می برم، می ترسم، خلاصه دنیایی دارم با دنیای داستانی ام، با قصه هام...
حالا تو این فکرم، یعنی همونطور که هر وقت بخوام قصه ای رو شرو می کنم، می تونم هر وقت خواستم تمومش کنم؟