این نفس آدمی محل شبهه و اشکال است. هرگز به هیچ وجه نتوان ازو شبهه و اشکال را بردن، مگر که عاشق شود. بعد از آن درو شبهه و اشکال نماند که حُبُّکَ الشَّییَ یُعمِی وَ یُصُمُّ. ابلیس چون آدم را سجود نکرد و مخالفت امر کرد گفت ذات من از نار است و ذات او از طین، چون شاید که عالی ادنی را سجود کند؟ چون ابلیس را به این جرم و مقابلگی نمودن و با خدا جدال کردن لعنت و دور کرد، گفت: «یا رب آه! همه تو کردی و فتنه تو بود؛ مرا لعنت می کنی و دور می کنی؟» و چون آدم گناه کرد حق تعالی آدم را از بهشت بیرون کرد. حق تعالی به آدم گفت که: «ای آدم چون من بر تو گرفتم و بر آن گناه که کردی زجر کردم چرا با من بحث نکردی؟ آخر تو را حجت بود، نمی گفتی که همه از توست و تو کردی؛ هر چه تو خواهی در عالم آن شود و هر چه نخواهی هرگز نشود. اینچنین حجت راست مبین واقع داشتی، چرا نگفتی؟». گفت: «یا رب، می دانستم الا ترک ادب نکردم در حضرت تو و عشق نگذاشت که مواخذه کنم»...