چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

قاصدک، راستی آیا رفتی با باد؟

پشیمون نیستم از اینکه بخاطر تعهد قلبی که بتو احساس می کردم دست رد به سینه بقیه زدم بی دلیل...پشیمون نیستم که چرا به ندای قلبم گوش دادم و در ابهامی بی انتها عشق تو رو انتظار می کشم...پشیمون نیستم که دل بتو دادم، پشیمون نیستم که هنوز هم باور نمی کنم بی مهری تو رو...فقط، فقط... خیلی سنگدلی...

قاصدک هان! چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما .. اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری
نه ز دیار و دیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من
همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که فریبی تو فریب
که دروغی تو دروغ
قاصدک هان!
ولی
راستی آیا رفتی با باد؟
با تو ام آی کجا رفتی آی!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک، قاصدک، قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند...

«شفیعی کدکنی»