داشتم به یادداشت های قبلی ام نگاه می کردم، این کار بهم آرامش می ده. مرور خاطراتم، مرور احساساتم، امتحان کن در مورد خودت، واقعا آرامش میده به آدم.
دیدم یه جورایی ته همه یادداشت هام دلتنگیه، یه غم مبهم. یه جدایی اجتناب ناپذیر و سخته، یه دوست داشتن عمیق که به هر دری میزنم واسه آروم کردنش اما...
و این، ماهیت وجود انسانه، انسان. جدا افتاده از معبود بی همتا و یگانه، دور افتاده از اصل، اسیر زندان تن. هزار رنگ و بازیچه گذاشته تا بلکه یادمون بره این جدایی، تا شاید این روح بی تاب دووم بیاره تو کالبد خاکی اش تا زمان موعود، تا وصال. اما باز همه تنهاییم، یه نیگاه به عمق وجوت بکن. هیچ چیز و هیچ کس نمی تونه آروممون کنه، هیچ محبتی قانعمون نمی کنه، هیچ شوقی، هیچ عشقی ته ته وجودمون رو شاد نمی کنه، و این ماهیت انسانه، مگر یاد خودش.
تنها قطره ای از اکسیر بی کران ِ وجود سراسر عشق خودش رو تو وجودمون به ودیعه گذاشته و این همه بی تابی...
تمام دنیا رو رنگ کرده، زیبا آفریده، این همه نعمت داده و این همه سرگرمی، بلکه کم شه بی صبری و بی طاقتی مون، بمونیم و درد دوری بکشیم و قدر بدونیم، که بزرگ شیم، که آماده وصل شیم، اما ما دل می بندیم به همه این فانی ها و یادمون میره اصل، خودش، عشق، این میشه که با وجود داشتن این همه نعمت و این همه آدم دور و برمون، باز یه جای کار می لنگه و اگه فرصت تفکر و تفحص تو وجودمونو به خودمون بدیم، همون تنهای جدا افتاده عاشق منتظریم و دیگه هیچ... این میشه که اگه بخوایم حرفای ته دلمونو بگیم، چه شاد باشیم چه غمگین، بهرحال تا اینجاییم، دلتنگیم و تنها... تنها و دور از محبوب ازلی ابدی، و کی می تونه جای او رو پر کنه برامون جز او...
می دونی، تو رو هم برای همین برای من خلق کرد، تا به دوست داشتنت قدری آروم بگیره دل بی تابم، آروم بگیره و تو عروج روح، تکمیل بشه وجودم و بره تا اوج، تا خودش، من رو هم، برای همین برای تو خلق کرد، شک داری؟
حالا لبخند کوچیکی رو لبام نشسته، هم یاد و مهر او تو وجودم پررنگ تر شده هم قدر وجود تو والاتر، خرده نگیر به تلخی قلمم، به بارونی بودن همیشگی آسمون قبلم، حق بده جدایی از او چیز کمی نیست. فقط، بهم قول بده برام دعا کنی تاهمیشه عاشق تر شم و به خودش نزدیک تر...