اصلا این جا رو ساختم که احساساتم رو بیان کنم، علنی کنم، فریاد بزنم. حالا درسته که کسی جز تو اینجا رو نمی خونه، یعنی بقیه اونایی که اینجا رو می خونن منو نمی شناسن حداقل (امیدوارم البته!)، اما این دلیل نمی شه که ترس از آگاهی تو یا هر کس دیگه ای باعث بشه بخشی از خود واقعی ام رو پنهان کنم از ترس، ترس از دست دادنت، ترس لو رفتنم، ترس شناختنم یا هر چیز دیگه ...تازه تکراری شدن صفحات دفتر خاطراتم هم دغدغه ام نیست، روزنامه یا مجله منتشر نمی کنم که به فکر جذب مخاطب و علاقمندی هاش باشم که!
دلیلی نداره چیزی رو پنهان کنم، اونایی که منو خوب می شناسن می دونن اصولا آدم پنهان کاری نیستم. یعنی اصلا از این کار خوشم نمیاد حالا چه در مورد احساساتم باشه یا هر چیز دیگه ای! بعدشم، وقتی هفت دریا رو سلامت پشت سر گذاشتی و قلبم رو تصرف کردی، دیگه ابراز نکردن مهر چه معنایی داره؟! من که نمی فهمم...
دلیلی نداره چیزی رو پنهان کنم، اونایی که منو خوب می شناسن می دونن اصولا آدم پنهان کاری نیستم. یعنی اصلا از این کار خوشم نمیاد حالا چه در مورد احساساتم باشه یا هر چیز دیگه ای! بعدشم، وقتی هفت دریا رو سلامت پشت سر گذاشتی و قلبم رو تصرف کردی، دیگه ابراز نکردن مهر چه معنایی داره؟! من که نمی فهمم...
الغرض، با دلتنگی آقام شروع شد و حالا هر دم بری تازه می رسه از این باغ، دلم برای تو تنگ شده، برای تو تنگ شده، برای تو هم تنگ شده... با تو هنوز حرف نزدم، با تو با دلم حرف زدم، با تو با تلفن... همه تون رو دوست دارم، دلم هم واقعااااا برای همه تون پر می کشه، کاش تو..، کاش تو زودتر برگردی، کاش تو زودتر حالت خوب شه...
ببینم، حالا کدومتون می دونین اون یکی کیه؟ ;)