جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز
گرچه بيگانه زخود گشتم و ديوانه زعشق
يار عاشق كش و بيگانه نواز است هنوز
خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد مي دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
پی نوشت: چه لذتی داره تسلیم در برابر قدرت و خواست بی چون و چرای تو. همیشه سعی کردم تا جایی که ازم برمیاد تلاشم رو بکنم و نتیجه رو به تو بسپارم. این بار هم. توانم ده ای مهربانترین مهربانان...