سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

رضا*

اون قدر ازش یاد گرفتم که خالص و سبکبار، از ته دل برات دعا کنم. بالاخره عبد باید یه نشونی از معبودش داشته باشه...

خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد

چو شه عشق کشیدش ز همه خلق بریدش
نظر عشق گزیدش همه حاجات روا شد

دل تو کرد چرایی به برون ز آخر قالب
وگر آن نیست به هر شب به چراگاه چرا شد

سفر مشکل و دورش بشد و ماند حضورش
ز درون قوت نورش مدد نور سما شد

«مولوی»

پی نوشت مربوط به * : عزیز من یه بار حالا ما عشقمون کشید بجای مصرع کامل، یه کلمه اش رو تیتر کنیم، گیر نده لطفا!