شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۹

تو منکر می شوی لیکن هزاران ترجمان اینک

روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک 
ز عشق بی​نشان آمد نشان بی​نشان اینک

ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
که آمد این دو رنگ خوش از آن بی​رنگ جان اینک 

فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ می​بخشد 
که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک 

چو اصل رنگ بی​رنگست و اصل نقش بی​نقشست
چو اصل حرف بی​حرفست چو اصل نقد کان اینک 

تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو 
ولی تو توی بر تویی ز رشک این و آن اینک 

تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد 
دهان خاموش و جان نالان ز عشق بی​امان اینک 

سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست 
جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک 

ز ذوقش گر ببالیدی چرا از هجر نالیدی 
تو منکر می​شوی لیکن هزاران ترجمان اینک

اگر نه صید یاری تو بگو چون بی​قراری تو
چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک

اشارت می​کند جانم که خامش که مرنجانم
خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک