وقتی فکرشو می کنم که چی بودم و چی شد، از چه دریاها و امواج سهمناک و طوفان هایی گذشتم و چه سختی هایی رو پشت سر گذاشتم فقط چون تو تمام این مدت تو آغوش پر مهرت تو بودم، وقتی می بینم تو تمام اون مدت که هیچ، تو تمام این مدت! هم لایق هیچ کدوم از محبت ها و مراقبت ها و نعماتت، نه بودم و نه هستم، همین کافیه تا دلم قرص شه به آینده مبهمی که می دونم بازم اگه قرار شه به امید و تلاش و لیاقت خودم انتظارش رو بکشم ول معطل هم نیستم!
گناهان و بدی هام رو به ساده و صادقانه معترف عشقت شدن می بخشی و باز منو تو آغوشت جای می دی؟
نوشتن از تو چه سخته و دست من کوتاه که «خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش کی نویسم، چون تو درین محلّه ها می گردی؟ قلم بشکست و کاغذ بدرید.»
گناهان و بدی هام رو به ساده و صادقانه معترف عشقت شدن می بخشی و باز منو تو آغوشت جای می دی؟
نوشتن از تو چه سخته و دست من کوتاه که «خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش کی نویسم، چون تو درین محلّه ها می گردی؟ قلم بشکست و کاغذ بدرید.»
تویی که تا اینجا آوردی مگه میشه وسط راه رهام کنی؟! نعوذبالله.
فراغم کن از فراق مهربانترین مهربانان...
فراغم کن از فراق مهربانترین مهربانان...