جمعه، مهر ۰۹، ۱۳۸۹

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس...

چون تسویه غالب به کمال رسید، خداوند تعالی چنانکه در تخمیر طینت آدم هیچ کس را مجال نداده بود، و به خداوندی خویش مباشر آن بود، در وقت تعلق روح به قالب هیچ کس را محرم نداشت، به خداوندی خویش به نفخ روح قیام نمود.
در اینجا اشارتی لطیف و بشارتی شریف است که روح را در حمایت و بدرقه نفخه خاص می فرستد. یعنی: «او را از اعلی مراتب عالم ارواح به اسفل درکات عالم اجسام می فرستیم. مسافتی بعید است و دوست و دشمن بسیار بر راه اند، نباید که در این منازل و مراحل به دوست و دشمن مشغول شود، و مرا فراموش کند و از ذوق انسی که در حضرت یافته است محروم ماند، که راه زنان بر راه بسیارند، ز دشمنان حسود و ز دوستان غیور. چون اثر نفخه ما با او بود نگذارد که ذوق انس ما از کام جان او برود، تا او در هیچ مقام به هیچ دوست و دشمن بند شود.»