چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۹

ساقیا مستم کن از جام بلور

ساقیا از روح می جانیم بخش
از شعاع نورش ایمانیم بخش

ساقیا در ده میی چون سلسبیل
شست و شو ده روح را زین قال و قیل

ساقیا زین می بده بال و پرم
پای بند عقل بردار از سرم

ساقیا در ده عصایی زین شراب
تا ازین ظلمت سرا گیرم شتاب

یک قدح خواهم به قدر آسمان
قطره ها در وی چو ماه و اختران

یک قدح خواهم بسان آفتاب
تا شوم بر زندگانی کامیاب

پر شعاع و بیغش و صافی و پاک
گرم و تند و مهربان و نورناک

ساقیا مستم کن از جام بلور
تا به مستی وارهم زین عیش شور

عیش من تلخ است بی روی نکو
تا به کی با این و آنم گفتگو؟

فارغم گردان زغوغای خسان
وز سماع گفتگوی ناکسان

هست دنیا زین صداهای دواب
چون جرس از صوت بی معنی خراب

دل بسان آهن اندر سینه ها
چون جرس بی معنی و پر ادعا

«صدرای شیرازی»