شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

ماهی

دوستم گفت بنویس، منم که حرف گوش کن. می دونی حرف زدن برای من مثه آب برای ماهی می مونه! اگه حرف نزنم و نشنوم می میرم، این که دیگه پنهان کردن نداره. از زندگی ذهنی خسته ام! درک می کنی؟ احساس می کنم قید و بندهای ذهنی که خودم برای خودم ساختم محرومم کرده از لذت بردن از زندگی واقعی و نمی شه دنیا و شرایطش رو نادیده گرفت و یه دنیای ذهنی ساخت و با رویا زندگی کرد. چرا، اتفاقا این دوتا جمله به ظاهر هم معنای در اصل بی ربط کاملا بهم مربوطن. می گی نه، دو دقیقه بهش فکر کن...