پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

عمر برفی

به همین زودی یک سال دیگه هم گذشت. خیلی زود شروع کردم؟ آخه بوی عید همه شهر رو گرفته، بوی تغییر، عطر شکوفه ها، امید، ظهور... یک سال دیگه به آخر نزدیکتر شدم، یک سال دیگه گذشت و من، کاش من، کاش...کاش به اندازه این همه ثانیه و فرصت ارزشمندی که مثل باد گذشت، کوله بارم رو بسته بودم، کاش...کاش قدر این همه فرصت رو می دونستم. یک سال دیگه داره تموم میشه و من تنها شرمنده ام. شرمنده از تو، در برابر این همه محبت، هیچ نکردم. پاسخ این همه عشق ورزی و مهر بی دریغ تو، ناشکری و گناه های من بود. یک سال گذشت اما، دریغ...انگار کوچکتر که بودم زودتر و بهتر بزرگ می شدم! هم بار گناهانم کمتر بود و هم کمتر غرق دنیام بودم. بچه تر که بودم عشق رو بهتر می شناختم و زودتر و بهتر بزرگ می شدم! کاش به اندازه تمام ثانیه های گذشته و در حال گذار، فاصله منو و تو کمتر می شد و درک و عشق من به تو بیشتر. کاش به اندازه همه وسعت زمان محدود من در برابر پاداش بی نهایت ابدی تو، گناهانم ریخته می شد و جاش رو خوبی ها و پاکی ها پر می کرد، کاش...فرصت کوتاهه و ارزش ثانیه ها بی نهایت، درست مثل بارش برف! هیچ به بارش برف دقت کردی؟ اگه به آسمون نگاه کنی دونه ها با سرعت می بارن و خیلی زود زمین رو سفید می کنن یا به همون سرعت گرمای زمین آبشون می کنه اما اگه نگاهت تو آسمون از اول فقط به یه دونه برف باشه، اونوقت منظور منو درک می کنی. دونه برف آروم آروم مسیر خودشو طی می کنه و تا برسه به زمین هزار تا چرخ می خوره و کلی طول می کشه تا کوچکی تاچیز یه دونه برف تو انبوه با عظمت برفهای در حال بارش برسه به انتها، به زمین، به خاک...