دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۹

ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند، من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش...

روح را در مراجعت با عالم خویش براق نفس می بایست، زیرا که او پیاده نتواند رفت. آن وقت که بدین عالم می پیوست بر براق نفخه سوار بود که «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روحی»، و این ساعت که می رود بدان عالم، به براق نفس حاجت دارد تا آنجا که حّد میدان نفس است. و نفس را در روش به دو صفت هوا و غضب حاجت است، اگر به علو رود و اگر به سفل، بی ایشان نتواند رفت.

از اینجا گفته اند: «اگر هوا نبودی هیچ کس را راه به خدا نبودی!». زیرا که هوا نمرود نفس را چون کرکسی آمد و غضب چون کرکسی دیگر، هر وقت که نمرود نفس بر این کرکس سوار شود- و طعمه کرکسان بر صوب علوی است- کرکسان روی سوی علو نهند، و نمرود نفس سفلی را به مقامات علوی رساند.

و آن چنان باشد که چون نفس مطمئنه ببود، و بر هر دو صفت هوا و غضب غالب شد، روی هوا و غضب از اسفل بگرداند، و سوی اعلی رود، تا مطلوب ایشان قربت عزّت شود، نه تمتّعات عالم بهیمی و سبعی. چون هوا قصد علو کند همه عشق و محبت گردد، و غضب چون روی به علو آورد همه غیرت و همت گردد. نفس به عشق و محبت روی به حضرت نهد، و به غیرت و همت در هیچ مقام توقف نکند، و به هیچ التفات ننماید جز به حضرت عزت. و روح را این دو آلت تمامتر وسیلتی است در وصول به حضرت حق.