سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

و لولاکم ما عرفنا الهوی/ و لو لا الهوی ما عرفناکم


بدان که اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید گوهری بود تابناک، او را عقل نام کرد و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حقّ و یکی شناخت خود و یکی شناخت آنکه نبود پس ببود. از آن صفت که بشناخت حقّ تعلق داشت، حسن پدید آمد که آنرا  نیکویی خوانند، و از آن صفت که بشناخت خود تعلق داشت عشق پدید آمد که آنرا مهر خوانند، و از آن صفت که نبود ، ببود، تعلق داشت حزن پدید آمد که آنرا اندوه خوانند و این هر سه از یک چشمه سار پدید آمدند و برادران یکدیگرند، حسن که برادر مهین است در خود نگریست خود را عظیم خوش دید، بشاشتی درو پیدا شد، تبسمی بکرد، چندین هزار ملک مقرت ازو پدید آمدند. عشق که برادر میانیست با حسن انسی داشت، نظر از وی بر نمی توانست گرفت، ملازم خدمتش می بود، چون تبسم حسن بدید، شوری در وی افتاد، مضطرب شد خواست که حرکتی کند، حزن که برادر کهین بود درو آویخت، از آن آویزش آسمان و زمین پیدا شد...