دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸

مگذار و مگذر




دلگیره دلگیرم

از غصه می میرم

مرا مگذار و مگذر

با پای از ره مانده در این دشت تب دار

ای وای می میرم

مرا مگذار و مگذر

سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ

دل بر نمی گیرم

مرا مگذار و مگذر

بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست

بی جرم و تقصیرم

مرا مگذار و مگذر

آشفته تر ز آشفتگان روزگارم

از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر

با شهپر اندیشه دنیا گردم اما

در بند تقدیرم

مرا مگذار و مگذر

...مرا مگذار و مگذر