بار دگر به سينه ما داغ آمده
بادي سياه بر سر اين باغ آمده
سبزي كه قامتش همه رنگ سياهي است
سبزي كه تار و پود تنش از تباهي است
از نسل شمر و حرمله قومي رسيدهاند
بر دوش خويش بيرق سبزي كشيدهاند
اينان كه دست قدرت حق را نديدهاند
داغ حسين بر جگر ما نديدهاند
ما در ره حسين سراپايمان سر است
دلهايمان چو آهن و چشمانمان تر است
مردن براي او بود آمال قلبمان
عشق حسين در دل ما هست چون زبان
اي واي اگر كه رهبرمان رخصتي دهد
تا مرغ دل زپيكر خاكيمان رهد
با بيرقي كه سرخ زخون كبوتر است
بر روي لب تلاطم اللهاكبر است
...از بيخ بركنيم علفهاي هرزه را
«سروده «علی نوروزی