جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۲
پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۲
چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۲
شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۲
من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت، کان در ضمیر نیست که اظهار می کنم
بدون شرح است!
اصل مطلب تویی و بس.
من، زندگی، و حاشیه هایم، الباقی همه در حد همین پی نوشتهای نیم خطی هم نیستند...
ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده ایم...
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم
هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایش است
گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده ایم
باغبان را گو اگر در گلستان آلاله ایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسوده ایم
...
پی نوشت: تو را به داده و نداده، تو را به خواستن و نخواستن، تو را به فراغت از داشتن و نداشتن، تو را به آرامش ات شکر...
جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۲
بزن این زخمه...
بزن آن پرده، اگر چند تو را سیم
ازین ساز گسسته
بزن این زخمه، اگر چند درین کاسه تنبور
نمانده ست صدایی
بزن این زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شاید
بَرَدَم راه به جایی.
نغمه توست، بزن!
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این «پرده برافتد»
من و تو نیز نمانیم،
اگر چند بمانیم و
بگوییم همانیم...
بگوییم همانیم...
«شفیعی کدکنی»
پی نوشت: حیف عمر که بی شنیدن قطعات سکرآور آلبوم «گفت و گوی چنگ و نی» بگذره... چیزی کم از معجزه نیست غوغای چنگ و همراهی اش با نی تو این آلبوم...
شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۲
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم، که پریشانی این سلسله را آخر نیست...
اینقدر می دانم هر چه بیشتر می گذرد و مطمئن تر می شوم از فراموشی و گذشتنش، هر از گاهی ذهنم می رود تا پای قاف که دلِ دنبال بهانه ام یادش نرود این همه کوچکی و ناسپاسی...
خوب که لحظات را یکی یکی شمردم و ریز و درشتش را از هم سوا کردم، خوب که آنهمه نیستی و بی دلی در بودن و وجودشان و این همه حضور و آرامش در نبود و نیستی اش را مز مزه کردم و عطر یادت را زیرگوش دلم زمزمه، لبخند خیس باران خورده می ماند و شیرینی داشتن عمری سوال بی جواب و حیرت از این همه حکمت و عاشقی...
خوب که لحظات را یکی یکی شمردم و ریز و درشتش را از هم سوا کردم، خوب که آنهمه نیستی و بی دلی در بودن و وجودشان و این همه حضور و آرامش در نبود و نیستی اش را مز مزه کردم و عطر یادت را زیرگوش دلم زمزمه، لبخند خیس باران خورده می ماند و شیرینی داشتن عمری سوال بی جواب و حیرت از این همه حکمت و عاشقی...
دل نوشت: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ...
پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۲
از دوست داشتن...
اندیشه ها با هم می آمیزند و گاه بچه هایی از آن ها متولد می شوند که نام شان را می گذاریم آرمان. بعد بچه ها باید بزرگ شوند، بالغ شوند، پیر شوند و شاید بمیرند. عمرشان به عمق پدر و مادرشان بستگی دارد. به اصالت خانوادگی شان! به همجواری شان با حقیقت. به چیزهای دیگر هم البته وابسته اند. مثلا به خود ما که چقدر حواس مان به آن ها باشد...برگرفته از وبلاگ اتاق
پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۲
سَيدي اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبي
اَللّـهُمَّ اِنّي كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَياْتُ وَتَعَبَّاْتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَينَ يدَيكَ وَناجَيتُكَ اَلْقَيتَ عَلَي نُعاساً اِذا اَنـَا صَلَّيتُ وَسَلَبْتَني مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَيتُ مالي كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلَُحَتْ سَريرَتي وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ لي بَلِيةٌ اَزالَتْ قَدَمي وَحالَتْ بَيني وَبَينَ خِدْمَتِكَ
سَيدي لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَني وَعَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَاَقْصَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني غَيرَ شاكِر لِنَعْمآئِكَ فَحَرَمْتَني اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَني مِنْ مَجالِسِ الْعُلَمآءِ فَخَذَلْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني فِي الْغافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيسْتَني اَوْ لَعَلَّكَ رَاَيتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَبَينَهُمْ خَلَّيتَني
اَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعآئي فَباعَدْتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمي وَجَريرَتي كافَيتَني اَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيآئي مِنْكَ جازَيتَني
فَاِنْ عَفَوْتَ يا رَبِّ فَطالَ ما عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبينَ قَبْلي لاَِنَّ كَرَمَكَ اَي رَبِّ يجِلُّ عَنْ مُكافاتِ الْمُقَصِّرينَ وَاَ نَا عائِذٌ بِفَضْلِكَ هارِبٌ مِنْكَ اِلَيكَ مُتَنَجِّزٌ ما وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ اَحْسَنَ بِكَ ظَنّاً
اِلهی اَنْتَ اَوْسَعُ فَضْلاً وَاَعْظَمُ حِلْماً مِنْ اَنْ تُقايسَني بِعَمَلي اَوْ اَنْ تَسْتَزِلَّني بِخَطيئَتي وَما اَنَا يا سَيدي وَما خَطَري هَبْني بِفَضْلِكَ سَيدي وَتَصَدَِّْ عَلَي بِعَفْوِكَ وَجَلِّلْني بِسَِتْرِكَ وَاعْفُ عَنْ تَوْبيخي بِكَرَمِ وَجْهِكَ...
پی نوشت شب ۲۳ام:
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست...
اشتراک در:
پستها (Atom)