جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

اشک آب

گاه ابر و گاه باران مي‏شوم
گاه از يك چشمه جوشان مي‏شوم

گاه از يك كوه مي‏آيم فرود
آبشار پرغرورم گاه رود

گاه قطره، گاه دريا مي‏شوم
گاه در يك كاسه پيدا مي‏شوم

روز و شب هر گوشه كاري مي‏كنم
باغ‌ها را آبياري مي‏كنم

نيست چيزي برتر از من در جهان
زندگي از آب مي‏گيرد نشان

گرچه آبم، روزي اما سوختم
قطره تا دريا سراپا سوختم

تشنه‏اي آمد لبش را تر كند
چاره لب‏تشنه‏اي ديگر كند

تشنه‏اي آمد كه سيرابش كنم
مشك خالي داد تا آبش كنم

تشنه آن روز من عباس بود
پاسدار خيمه‏هاي ياس بود

خون عباس علمدار رشيد
قطره قطره در درون من چكيد

داغي آن خون دلم را سوخته
آتشي در جان من افروخته

چشم‌هايم خواب، موجم خفته باد
آبي آرامشم آشفته باد

آب هستم؟ واي من مرداب به
زندگي بخشم؟ نه، مرگ و خواب به

واي بر من، واي بر من، واي دل
مانده در مرداب حسرت پاي دل

پيچ و تاب رودم از درد دل است
بركه از اندوه دل، پا در گل است

گريه من، شرشر باران شده
غصه‏ام در گريه‏ها پنهان شده

دود داغم ابرها را تيره كرد
آسمان‌ها را سراپا تيره كرد

آب اگر شد اشك چشم از شرم شد
از خجالت‏ شور و تلخ و گرم شد

آب بودم، كربلا پشتم شكست
آبرويم رفت پستم، پست پست

حال از اكبر خجالت مي‏كشم
از علي‏اصغر خجالت مي‏كشم

«مصطفی رحماندوست»