ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی وفا طبیب
بیمار باز پرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت
...